آن به حقيقت دلالت دارند، در اين صورت فسادش جاى ترديد نيست و به كلى باطل است. زيرا بر هيچ عاقلى پوشيده نيست كه كسى كه در آتش مىسوزد و در آن از بين مىرود، وجودش به كلى مضمحلّ مىشود و عدم محض مىگردد. و به حكم ضرورى معلوم است كه عارف به خدا در مرتبه چهارم، به هيچوجه ـ همچون كسى كه در آتش مىسوزد ـ از بين نمىرود. و معقول نيست با اين كه موجود است، موصوف به اين امر گردد. و لازم آيد در حالى كه موجود است، معدوم باشد و در حالى كه متلاشى است، ثابت و پابرجا باشد و در صورتى كه سوخته است، باقى باشد.اى كاش مىدانستم كدامين پيامبر از پيامبران الهى به نور معرفت سوخته و متلاشى شده كه هيچ چيزى از او باقى نمانده باشد؟
ايشان بعد از اينكه فناء به معناى مذكور را به طور كلى ردّ كرده و آن را خلاف وجدان و عقل مىشمارد، در نهايت معتقد است كه به غير معرفت بديهى كه ذكر شد، معرفتى هم وجود دارد كه از آن به رؤيت تعبير مىشود و از آن به فناى صحيح ياد مىكند:
و التحقيق في بيان معنى الفناء في الله سبحانه هو أنّ أهله لايلاحظون في الوجود سواه سبحانه و تعالى و لا يرون إلاّ ذاته، و جميع الأعيان تلاشت في أنظارهم. فيستدلّون على الخلق بالله، حيث إنّه أظهر الموجودات، لا بالخلق عليه سبحانه. و من هنا قال سيد الشهداء و إمام السعداء صلوات الله عليه في دعاء عرفة :«كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر إليك؟ أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك؟! متى غبت حتّى تحتاج إلى دليل يدلّ عليك؟! متى بعدت حتى تكون الآثار هي الّتي توصل إليك؟...» و قال:«تعرفت لكلّ شيء فما جهلك شيء»
تحقيق در بيان معناى فناى الهى، آن است كه اهل فنا در وجود، جز خداى سبحان را نبينند و جز ذات او را مشاهده نمىكنند و همه موجودات در نظر آنها متلاشى است. پس به واسطه خدا بر خلق استدلال مىكنند، نه به خلق بر خالق، زيرا همه موجودات را خدا ظاهر كرده است. به همينجهت، سيد الشهدا و امام سعادتمندان عليه السلام در دعاى عرفه عرض مىكند: «چگونه استدلال مىشود بر تو، به