مرورى بر احاديث معرفت خدا (2) - صفحه 60

رأيت شيئاً إلاّ و رأيت الله قبله». ۱
ظهور، به نورِ وجود است و وجودِ مضاف به غير، در مرتبه اول، مضاف به خداست. زيرا نسبت وجود به فاعل، به وجوب و وجدان است و به قابل، به امكان و فقدان. «چيزى را نديدم جز اينكه خدا را پيش از آن ديدم».
اين عبارت ايشان هم مانند عبارت ملاصدرا و ديگران است كه خداى تعالى را عين وجود مى‏دانند. در نظر آنان، حقيقت وجود، مشترك ميان خلق و خالق است و هركسى كه وجود را درك كند ـ اگر چه در حدّ وجود معلول كه وجود نفس خويش باشد ـ در حقيقت خدا را درك كرده است. بلكه چون وجود خداست يا ظهور و اشراق اوست، در حقيقت خدا، خود را درك كرده است.
در پاورقى ديگرى به همين امر تصريح كرده و مى‏گويد:
ما هو المحسوس، يدرك بالحسّ. و ما هو المعقول يعقل بالعقل. فما هو فوقها و وراء عالَمي الخلق و الأمر، لا يعلم بهما. «احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار». فلا يعلم إلاّ بنور مستعار منه. ففي الحقيقة لا يعلم ذاته إلاّ ذاته «توحيده إيّاه توحيده». ۲
محسوس به حسّ درك مى‏شود و معقول به عقل درك مى‏شود. و آنچه مافوق عالم امر و خلق است، به حسّ و عقل دانسته نمى‏شود. «از عقل‏ها پنهان است چنان كه از ديده‏ها پنهان است». پس خدا دانسته نمى‏شود، جز به نورى كه از خود او عاريه گرفته شده باشد. پس در حقيقت، ذات خدا را جز ذات او درك نمى‏كند. «توحيد او خودش را توحيد او است».
بنابراين كسى كه خود را مى‏يابد، در حقيقت آن را به وجود يافته است. اين شناخت، به وجود و اشراق وجود تحقق پيدا كرده است، پس حتّى خود را هم به وجود يافته است. از سويى وجود، خداست. پس ادراك و ظهور به خداست. درنتيجه شخص در حقيقت، خود را به خدا مى‏يابد. ولى چون وجود او وجود مضاف است، در حقيقت خدا را در اين

1.ـ همان، ص ۱۶۲.

2.ـ همان.

صفحه از 70