حدّ مضاف يافته است و براى او ديگر بالاتر از اين امكان ندارد. و اگر بخواهد وجود مطلق را بيابد، چارهاى ندارد جز اين كه از حدود خود خارج شود. آنگاه كه از حدود خارج شد، خودى در ميان نيست و انيّت او از بين رفته است، چنان كه در عبارت ملاصدرا به آن تصريح شد. در اين صورت، اين خداست كه خود را شناخته است، نه اينكه غير خدا، خدا را شناخته باشد.
روشن است كه اين معنا بر خلاف ظهور روايات معرفة الله بالله است ؛ زيرا در اين صورت باء «بالله» بى معنا و زايد خواهد بود. همينسان در عبارت «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه» نيز باء «بذاته» بى معنا خواهد شد.
پس، از نظر روايات، وجود غير خدا مسلّم گرفته شده و معرفت غير به خدا ـ يعنى به خود خدا ـ مسلم گرفته شده است، نه در مرتبه و حدّ و حدودِ معلول و ماهيّت موجوده.
بعلاوه روشن است كه هيچ انسانى ـ از نظر فيلسوفان ـ در هيچ حالى نبايد از خود غافل باشد، بنابراين هيچ انسانى نبايد بى معرفت خدا بوده باشد. پس براى همگان، اين معرفت بايد موجود باشد و غفلت و نسيان از آن معنى ندارد. خواهيم گفت كه در روايات، همه اينها درباره معرفت خدا مسلّم گرفته شده است. به اين دلايل، مىگوييم كه اين معنا با روايات، سازگارى ندارد و نمىتوان آن را مراد و مقصود امامان معصوم عليهم السلام دانست و عنوان دينى به آن داد.
15 ـ مرحوم سيد اسماعيل طبرسى نورى (م 1321)
ايشان پس از اقامه دوازده دليل عقلى بر اثبات صانع مىنويسد:
عمده طريق معرفة الله ـ بلكه تمام طريق آن ـ همان تدبّر و تفكّر در آيات الهيه و صنايع سنيّه حضرت پروردگار است كه به آن جهت، رفع غواشى اوهام نفس خواهد شد و آدمى را از دركات سافله، ترقى مىدهد به درجات عاليه قرب خداوندى. چه، درجات ايمان بر سه قسم است:
مرتبه اول علم اليقين است. و آن اول مراتب يقين است. و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم و مطابق واقع؛ و آن حاصل مىشود از ترتيب مقدّمات و