ذات به وجوه و عناوين كليّه است، يعنى تصوّر مفاهيم كليّه مانند وجود، ماهيّت و علم و قدرت و شناختن اين مفاهيم و اتصاف آنها به كمالات ذاتى، سپس اثبات مصاديق اين حقيقت براى ذات خدا.
بديهى است حقايق اين مفاهيم كه فهميده و تعقّل مىشوند، عين حقيقت علم و عقل نيستند، چه رسد به ذات پاك مبدء. پس اين چگونه علم به ذات و معرفت او خواهد بود؟ واضح شد كه معرفت به وجوه و عناوين، مستلزم تشبيه و تمثيل است. ۱
همچنين مىگويد:
پس خدا را نتوان شناخت و تعريف كرد به وجوه و عناوين، حتى وجود و ماهيّت و شيئيت و عليّت و امثال آن، زيرا كه دانسته شد آنچه مفهوم و معقول و متصوّر است، غير ذات مقدس اوست. و عرفان او به غير او، محال و ممتنع است. ۲
پيشتر نقل شد كه امام صادق عليه السلام در توحيد مفضل، از عقل به عنوان آيه الهى تعبير فرموده و عدم معقوليّت آن را دليل بر عدم امكان معرفت آن ندانست. در اينجا مىبينيم كه مرحوم شيخ مجتبى قزوينى نيز ـ با استفاده و بهرهگيرى از قرآن كريم و روايات معصومان عليهم السلام ـ عقل را به عنوان مَثَل اعلاى الهى شمرده، درنتيجه معرفت عقل را فقط به خود عقل جايز دانسته و معقوليت و معلوميت را خلاف ذات آن شمرده است. ولى اين دلالت ندارد كه عقل را به هيچ وجه نمىتوان شناخت. آرى، عقل به هيچ وجه به معقوليت و موصوفيت و محدوديت معقولى شناخته نمىشود، چون آنچه محدوديت عقلى ـ يعنى عقل بتواند آن را معقول كرده و تحت تعريف و ادراك خود درآورد ـ داشته باشد، عقل نيست بلكه معقول آن است. خداى سبحان نيز، به هيچ وجه، نه به توصيفات عقلى موصوف مىگردد و نه به تعاريف عقلى معروف مىشود. تنها راه شناخت خدا خود اوست و كار عقل، جز پذيرش و تسليم و اذعان، چيز ديگرى نيست.
3 ـ شهيد استاد مطهرى (م 1399)
ايشان دو نوع معرفت بيان مىدارد: معرفت استدلالى و معرفت افاضى يا لدنّى. آنگاه جهت نياز حكما به پيامبران را معرفت افاضى دانسته و براى آن امتيازاتى به اين