واقعيّت، در ظرف و تقدير مفروض ملازم با تجويز بطلان مطلقِ واقعيت بالفعل است. و نتيجه آن لحوق به سوفسطى است، و حال آنكه مطلق واقعيّت ـ چنانچه گفتيم ـ يك اصل متعارف و روشن و غير قابل انكار و ترديد است.
بنابر اين، مطلق واقعيّت، بالضرورة موجود است. و اتّصاف آن به وصف موجوديت، به نحو ضرورت و وجوب بالذّات و بدون حيثيت تقييديه است. به عبارت ديگر، در اين اتّصاف، هيچ گونه واسطه در عروض ندارد و سلب وصف مذكور از آن ممتنع است. النهاية، چنانچه در اتصافش به وجوب وجود آن بدون حيثيت تقييديه است، از حيثيت تعليليه نيز مبرّا باشد، يعنى همانطور كه وجودش بالذات است، لذاته هم بوده و معلولِ علّتى نباشد مطلوب ثابت است. و اگر محتاج به علت است، بدون ترديد، به واجب تعالى شأنه منتهى مىگردد. زيرا چنان كه در محل خود روشن شده است، معلول يا معاليل مترتبه، عين ربط و تعلق به علّت بوده و فرض استقلال در وجود، و انفصال از قيوم واجبى، فرض انقلاب ممكن بالذات به واجب بالذات است كه ضرورى البطلان است. على هذا در صورت معلول بودن واقعيّت مفروض، بالملازمه، وجود قيوم مطلق و واجب تعالى ثابت است. و شايان تذكر است كه چون در مباحث وجود روشن گرديده است كه اصالت، يعنى واقعيت حقيقتاً خارجيه از آن وجود، و ماهيّت، امرى است اعتبارى، پس واجب الوجود بالذات، وجودى است واجب بالذات و للذات...و آيه كريمه«أوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَ نَّهُ عُلى كُلِّ شَيءٍ شَهِـيدٌ»بيان همين مطلب است. و جمله نورانى سيدالموحّدين عليه السلام در دعاى صباح «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِه» ...و... اين فقرهها از دعاى عرفه حضرت سيّد الشهداء عليه السلام : «كيف يستدلّ عليك بما هو في وجوده مفتقر إليك؟ أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك؟! متى غبت حتّى تحتاج إلى دليل يدلّ عليك؟!و متى بعدت حتى تكون الآثار هي الّتي توصل إليك؟....و أنت الّذي تعرفت إليّ فيكلّ شيء فرأيتك ظاهراً في كلّ شيء و أنت الظاهر لكل شيء» ظاهر در اين معنا نيست كه ذوات الاسباب را نمىتوان در معرفت اسبابشان اوساط قرار داد، بلكه بر عكس، شناسايى و معرفت ضرورى به آنها از طريق علل و اسبابشان مىباشد. و الزاماً علت العلل و مسبب الأسباب تبارك و تعالى، خود سبب شناسايـى هـر معلـول و ذى سببى، و برهان بر اوست، چنانكه در دعاى جوشن كبير، او ـ عز اسمه ـ را برهان مطلق خوانده است. ۱