نيازى به اين طرق معرفت خدا كه ذكر شد ندارند. و خداى سبحان به نفس ذات خويش، آنان را بر ذات خود دلالت مىكند. يعنى به سبب ذات والاى خويش كه از دلالت آيات بر او بىنياز است. همانطور كه مولى الموالى اميرالمؤمنين عليه السلام مىفرمايد: «اى آنكه بر ذات خويش به ذات خود دلالت مىكنى.» و فرزندش امام حسين عليه السلام در قسمتى از دعاهايش عرض مىكند: «خدايا ترددم در آثار، موجب دورى از ديدار مىشود...چگونه بر تو استدلال مىشود به چيزى كه در وجودش محتاج توست. آيا براى غير تو ظهورى وجود دارد كه تو آن را نداشته باشى؟!» و امام سجاد عليه السلام در مناجاتش عرضه مىدارد: «خدايا تو را با خودت شناختم و تو مرا به خود دلالت كردى و اگر تو نبودى نمىدانستم تو كيستى.» و همين سان، از روايات ديگرى كه از ائمه معصومين عليهم السلام : وارد شده است، امامانى كه خداوند در نفوس پاك آنان تجلى كرده و دلهايشان با معرفت خالقشان منوّر گشته است، از آن رو كه آنها رضاى خدا را به حسن اختيار خود برگزيدند و از غضب الهى اجتناب كردند و در راه او به جهاد پرداختند كه خداى سبحان فرموده است: «آنان كه در راه ما جهاد كنند به راههاى خويش هدايتشان مىكنيم». پس آنان در يقين به پروردگارشان، به حدّ كسى رسيدند كه او را همواره مىبينند و هميشه ملازم اويند و نيازى به يافتن راهى براى معرفت او ندارند. آيا خداى تعالى از آنان پنهان است تا با دور و تسلسل و تعمّق در صنايع الهى به آنان ظاهر گردد؟ نه، چنين نيست، امكان ندارد كه خداى سبحان از آنان غايب باشد، پس آنان را چه نيازى است به آثار ظاهرى يا ادله عقلى؟
از اين سخن كه «خداوند براى آنان ظاهر است و آنان به هيچ وجه از او غفلت ندارند»، گمان نشود كه اينها ذاتى آن ذوات مقدسه است، بلكه خواست خداوند سبحان چنين است كه براى آنان ـ در اثر حسن اختيار آنها ـ چنين مقامى را ارزانى كند. البته روشن است كه اين امر در درجات عالى، اختصاص به آن ذوات مقدسه دارد. ولى همين خصوصيّت در درجات پايين براى مؤمنان كامل و پائينتر از آن براى غير آنها وجود دارد. اين غير از معرفت اثباتى و عنوانى و مفهومى است. در اين جهت همه اشتراك دارند و اختلاف، فقط در درجات و مراتب آن است كه هر كس اطاعتش بيشتر، توجهش به خدا بيشتر و شديدتر است.