والتذكّرات، كلّها مقتضيات و أسباب، فإنّه أبى اللّه إلاّ أن يجري الأمور إلاّ بأسبابها، فعند وجودها يفيض تبارك و تعالى المعرفة و يزيد ما يشاء.... ۱
اصل معرفت از خداست. و استدلالها و احتجاجها و تذكّرها همه مقتضى و سبب هستند. زيرا خداى سبحان ابا دارد از اينكه امور را بدون اسباب جارى كند. پس به هنگام تحقّق اسباب و مقتضيات، خداوند سبحان معرفت را اعطا مىكند و هر قدر كه بخواهد مىافزايد ....
از ديدگاه مرحوم نمازى:
1 ـ معرفت ذات، امرى ممكن است كه كلام ايشان تصريح به آن دارد.
2 ـ معرفت به آيات، تذكّر و تنبّه به معرفت خداى سبحان است و حتى آيتيّت آيات هم فعل خدا است.
3 ـ اين امر مستند به آيه «هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ آياتِهِ» است.
4 ـ معرفت فعل خداست. پس معرفتى كه به وسيله آيات براى انسان حاصل مىشود، باز هم به فعل خداست. و آيات، تنها زمينه و اسبابى هستند كه خداى تعالى براى فعل خويش قرار داده است؛ يعنى خداى سبحان فعل خود را كه تعريف خود به بندگان مىباشد مشروط به تحقق اين زمينهها و اسباب نموده است. البته چنان كه گفتيم، اين ها اسباب الزامى نيست كه بدون آنها معرفت حاصل نشود، بلكه خداوند سبحان براى تعريف خويش، نيازى به اين اسباب هم ندارد و مىتواند خود را به بندهاش بدون هيچگونه اسباب و شرايطى معرّفى كند. اگرچه در هر دو صورت يعنى چه با اسباب باشد و چه بدون اسباب معرفت فعل خداست و معرّف خودِ خداست نفس خويش را به بندگانش و در هر دو صورت انسان خودِ خداى واقعى و حقيقى را مىشناسد نه وجه و اسم و صفت او را و نه تجلّى و افعال او را بلكه همه اين معرفتها تنها به واسطه معرفت خود او تحقّق پيدا مىكند زيرا انسان تا مادامى كه خود او را نشناخته باشد وجه او، اسم او، صفت او، تجلى او و فعل او را نمىتواند بشناسد و بگويد اين اسم اوست يا صفت و فعل و تجلّى اوست.
1.تاريخ فلسفه و تصوّف / ۱۵۲ و ۱۵۳.