مىيابد نه به استدلال و توهّم و تفكّر. جذبهى الاهى است كه بنده را در آن موقع به سوى خود مىكشد و مىتوان گفت نازلترين نمونه يا شبحى از معرفت حقيقى كه بعد از اين ذكر خواهيم نمود، براى عبد حاصل آيد. ۱
ايشان معرفت در قرآن و روايات را به سه قسم تقسيم كرده: معرفت فطرى، معرفت به آيات و معرفت خدا به خدا، آنگاه در مورد قسم سوم مىنويسد:
ديگر معرفت ذات مقدس به ذات مقدّس است كه آن را معرفت بالحقيقة و يا معرفت حقيقى گوييم كه حق متعال بر بندگانى كه آنان را مشمول عنايات خاصّهى خود مىنمايد، به هر درجهاى كه خواهد، ذات مقدّسش را به نور خود معرّفى شهودى مىفرمايد، بدون حصول فنايى كه صوفيه قائلاند. ۲
9ـ مرحوم آيهاللّه محمّدتقى جعفرى (م 1419)
ايشان مىنويسد:
مفاهيمى را كه الفاظ معمولى در اذهان بشرى ايجاد مىكند، بدون ترديد از معانى مُدرك انتزاع گشته و با عقول و احساسات متعارف، اندازهگيرى شدهاند.
نيز مىگويد:
اگر بگوييم: «خداوند موجود است»، در اين قضيه سه كلمه: ـ خداوند، موجود، است ـ داراى مفاهيمى هستند كه اگر با نظر به الفاظ و مفاهيم معمولى به هر يك از آنها توجّه كنيم، از مقصود اصلى دور گشته معناى صحيح و مطلوبى به آن قضيه نتوان تصوّر كرد؛ زيرا نه از كلمهى خداوند، آن مفاهيم متصوّرهـ كه ساختهى عقل و پندار آدمى استـ اراده شده و نه مقصود از كلمهى موجود، مفهوم «هست» بوده كه از يكى از دو طرف حركت مواد و صور از كَوْن به فساد و از فساد به كَوْن انتزاع گشته است، و نه از كلمهى «هست». معناى ارتباط قائم به دو طرف منظور شده است.....
اگر گفتيم: «خداوند موجود است»، اگرچه در ظاهر سه كلمه تلفّظ شده است، ولى در حقيقت خبر از توجّه به يك حقيقت دادهايم كه موضوع عين محمول آن و تصوّر عين تصديقش مىباشد.... بنابراين گفتن اينكه وجود خداوند بديهى
1.عارف و صوفى چه مىگويند/ ۲۵۹.
2.همان/ ۲۶۲.