سپس روايت رؤيت دل با حقايق ايمان را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده و آنگاه، مطالبى از فلاسفهى الاهى قديم و جديد در تأييد اين حقيقت، آورده است.
نتيجهى سخنان استاد محمّدتقى جعفرى تأييد همهى مطالبى است كه از آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مىشود و آن اينكه: مقصود و غايت همهى موحّدين و الاهيّين، خداى واقعى و حقيقى است، يعنى ذات و حقيقت و نفس خداى سبحان كه از ادراكات قواى ادراكى انسانهاـ حتّى عقلـ به دور است. اين مطلب را همهى عقلاى عالم اعتراف كرده و اقرار به آن آوردهاند. پس براى رسيدن به خداى واقعى، براى انسان بايد راهى موجود باشد تا الفاظ و عباراتى كه دربارهى او به كار مىرود و جملاتى كه در مورد او مورد استفاده قرار مىگيردـ حتّى جملات سلبىـ بىمعنا نباشد. ايشان معرفت شخص خداى سبحان را، حتّى بديهىتر از بديهياتى مانند روشنى آفتاب و 4 =2 + 2 مىداند. خواهيم گفت كه با توجّه به اين كه خداى سبحان، نفس خويش را به بندگانش شناسانده و با توجّه به روايتى كه مىفرمايد: «مَعْروفٌ عِنْدَ كُلِّ جاهِلٍ» ، اين سخن، صحيح و بىاشكال است. ولى با توجّه به محدوديت قواى ادراكى انسانى، اگر خداوند نفس خويش را به انسانها نشناساند و تنبيه پيامران الاهى نباشد، معرفتى نسبت به آن ذات مقدّس پديد نمىآيد. پس خدا بايد خودش معرفت خود را به انسان عطا كند و معرفت فعل اوست كه به طور مستقيم يا با توجّه به اسباب و شرايطى در دل آدمى ايجاد مىكند، پس بداهت در خصوص خداوند سبحان را، نبايد چون بداهت ديگر امور بديهى دانست كه انسان در توجّه به آنها نيازى به غير ندارد و قواى ادراكى او، در رسيدن به حقيقت آنها كافى است.
به طور كلّى اين سخن استاد جعفرى صحيح است كه معرفت انسان به خود خداى سبحانـ يعنى ذات و حقيقت خداى تعالىـ توسّط قلب صورت مىگيرد نه به عقل و ساير قواى ادراكى، و تعبير از آن به وجدان و فطرت و رؤيت و حتّى وصال و لقاء و شهود، با توجّه به روايات اهل بيت عليهم السلام درست است؛ ولى اينكه توجّه به خداوند سبحان، در همهى احوال، براى همه بشر امرى روشن و بديهى باشد كه هيچكس از آن غفلتى و نسيانى نداشته باشد، ايشان در اين زمينه سخن نگفته است؛ در حالى كه آيات و