درواقع، هنوز هم با گذشت چهل و دو سال عمر، هربار كه بخواهم كارهاى روزانهام را مرور كنم، صرفا به زبان فرانسه مىانديشم و با خود سخن مىگويم... لذا، نگرانى من از زبان فرانسوىام نبود. نگرانىام از متن يا متنهاى فارسىاى بود كه مىبايست در مقابلم قرار گيرد. زيرا با وجود آن كه به پنج زبان دنيا آشنايى دارم (فرانسوى، انگليسى، ايتاليايى، اسپانيايى و لاتين) ليكن به زبان مبدأ صحيفه مباركه سجّاديّه ـ كه همانا زبان فصيح و زيباى عربى باشد ـ به هيچ وجه آشنايى نداشتم. زيرا تحصيلات اين كمترين، هرگز در ايران نبوده است تا با زبان عربى آشنايى يابم.
پدرم، بنا به نوعى نگرانى فرهنگى و آكادميكى كه طبيعت ثانوى اوست، نخست توصيه كردند كه از انجام اين كار در آن مقطع از زمان، خوددارى ورزم، و بيشتر به آموختن زبان عربى اقدام كنم، با اين اميد كه پس از يكى دو سال تحصيل فشرده، و با آگاهى يافتن از زبان عربى، به اين كار بزرگ همّت گمارم. امّا بنا به روحيهاى كه در خود مىشناسم، مىدانستم كه آن كار را بايد در اسرع وقت آغاز كنم. حال چه عربى مىدانستم، چه نمىدانستم.
با بسيارى از دوستان عزيزى كه يا از روحانيان محترم مشهد بودند يا از استادان دانشگاه در ايران يا خارج از ايران، تماس تلفنى گرفتم و با هريك از آنان كه مشورت مىكردم، همه مرا از انجام اين كار بسيار سخت و دشوار باز مىداشتند و مرا بيش از پيش مأيوس و نوميد مىكردند. البتّه حقّ نيز به جانب آنان بود. زيرا چگونه زنى سى و دو ساله، كه از بيست و چهار سالگى، تنها به ترجمه آثارى ادبى يا روانشناختى يا عرفانى از زبانهاى اروپايى اقدام ورزيده بود، مىتوانست ناگهان به ترجمه يكى از زيباترين و شاعرانهترين و عارفانهترين آثار دينى و اسلامى روى آورد...؟
همسرم پيوسته توصيه مىكرد كه ديگر با هيچ عزيزى تماس نگيرم و هرچه سريعتر، وظيفهاى را كه پيش رو داشتم، آغاز كنم. با هم به يكى از كتابفروشىهاى مهم اهواز، در ميدان شهداء رفتيم، و شش هفت صحيفه سجّاديّه، از مترجمان گوناگون فارسى زبان تهيّه كرديم.
خداوند متعال، روح آن مترجمانى را كه به رحمت الهى شتافتهاند، قرين صلح و آرامش كند، و آنانى هم كه هنوز در قيد حيات به سر مىبرند، در نهايت عزّت و