براى بار دوم، ترجمه ديگرى به انجام رساندم، و اين بار، كلّ كار را براى پدرم ارسال كردم.
پدرم، به من گفتند كه منتظر پاسخى سريع از جانب ايشان نباشم، زيرا قصد داشتند تا هر زمان كه وقت بگيرد، به مطالعه و تطبيق دقيق متن فرانسوىام، با متن عربى اقدام ورزند. به خوبى درمىيافتم كه ايشان با روحيهاى كه داشتند و هنوز هم دارند، قصد داشتند دقيقا به همان شكلى كه فرموده بودند پيش بروند، يعنى مطالعه يك سطر از فرمايشات حضرت امام سجّاد، و سپس تطبيق آن با ترجمه فرانسوىام. كار من، بيش از سه سال، و كمتر از چهار سال به طول انجاميده بود، و در آن برهه از زمان، به هيچ وجه حدس نمىزدم كه «عمليات تطبيق» متن بنده با متن عربى، از سوى پدرم، دقيقا دو سال به طول خواهد انجاميد....
پدرم، اشكالات و اشتباهات فراوانى از اين جانب مىگرفتند و بىدرنگ با فاكس به اين كمترين ارسال مىداشتند. مشكل من، در ترجمه فرانسوى متن نبود، از آن لحاظ، حتّى پدرم هم گاه به بنده تبريك مىگفتند، و در حدّى كه به خويشتن مغرور نگردم، اندكى از كارم تعريف مىكردند تا از نگرانى دائمىاى كه در دل داشتم، مرا بيرون آورند. مشكلات و اشتباهاتى كه پدرم از اين كمترين مىگرفتند، در ابراز توجّه بنده به ترجمههاى فارسى و آن يك متن انگليسى بود.
خوب به خاطر دارم كه پدرم بارها به من زنگ مىزدند و با ناراحتى و پريشانى مىفرمودند: «بابا جان! آخر در كجاى اين دعا، حضرت امام سجّاد، چنين مطلبى را بيان فرمودهاند...؟» و سپس به قرائت متن عربى آن به من مىپرداختند، و من نيز هر بار با نهايت احترام و خضوع به ايشان يادآور مىشدم كه بنده عربى نمىدانم، و مشكلم در اين است كه ناگزيرم به ترجمههاى فارسى زبان آن متن مراجعه كنم. ايشان نيز هر بار مىگفتند: «خب پس چرا به چنين كار مهمى دست مىزنى؟!...» و هر بار با نهايت ناراحتى مىافزودند كه نگارش يك سخن كمتر يا بيشتر از زبان امامان معصوم:، به منزله ارتكاب گناه است، هرچند آن گناه، ناخواسته باشد. بارها، پدرم با گفتن اين كه «آخر تو مىدانى كه اگر يك كلمه پس و پيش بنويسى، چه گناهى ناخواسته مرتكب مىشوى؟!...» مرا به وحشتى عميق مىافكندند (و هنوز هم كه مشغول ترجمه انواع