مخلوق و مخلوق را از خالق ثابت مىكند، بيانگر اين حقيقت است كه ذات پاك او هستى بىانتها و مطلق است، يعنى هستى غيرآميخته با عدم. و اگر ما درست به حقيقت هستى بينديشيم و آن را از آلودگى به عدم پاك سازيم، به ذات پاك او مىرسيم و اين همان جان و عصارهى برهان صدّيقين است.
در توضيح آيهى پنجم مىنويسد:
آرى! نور وجود او است كه هستىها را ظاهر ساخته و نگه مىدارد، حيات معنوى و مادّى از اوست، زيبايىهاى عالم همه از اوست، هر حركتى به سوى كمال مىرود، از وجود مقدّس او سرچشمه مىگيرد.... در يك كلمه همهچيز جهان به ذات پاك او قائم است.
حال اين سؤال مطرح است: آيا «نور» كه مايهى ظهور و آشكارشدن همهى اشياء است، خود نياز به ظاهركنندهاى دارد؟ آيا موجوداتى كه در پرتو نور ظاهر مىشوند، از خود نور، روشنترند كه معرّف او باشند؟!
در يك كلمه: نور را با چه وسيله مىتوان مشاهده كرد جز با خودش؟ اين است خميرمايهى برهان صدّيقين. ۱
ايشان پس از اين به رواياتى واردشده كه دلالت بر معرفت خدا به خدا دارد و تصريح مىكند كه اين راهـ يعنى مطالعه دربارهى ذات پاك اوـ راهى نزديكتر و دقيقتر از مطالعهى موجودات جهان هستى است. بعد مىگويد:
نمىگوييم از موجودات اين جهان نمىتوان به ذات او پى برد. و هرگز ادّعا نمىكنيم كه آيات «آفاقى و انفسى» نشانههاى علم و قدرت و عظمت او نيستند، چرا كه اين معنا در سر تا سر قرآن منعكس است؛ بلكه مىگوييم راهى ظريفتر و باريكتر و والاتر در اينجا وجود دارد؛ و آن مطالعه در اصل وجود، رسيدن به او از طريق ذات پاك او است كه اين راه، بيشتر راه خواصّ و عرفاى راستين است. ۲
ايشان پس از اينها به تقرير برهان صدّيقين پرداخته و مىنويسد:
حقيقت وجود، همان «عينيّت» در خارج است و به تعبير ديگر، همان «واقعيّت» است، و عدم براى آن ممكن نيست... از اينجا نتيجه مىگيريم كه وجود، ذاتا واجبالوجود است، يعنى ازلى و ابدى است.