مرحوم طباطبايى، وجود اگرچه به صورت مطلق و از هر قيدى عارى فرض شود، باز محدوديّتى دارد كه حكم عقل به آن بار شده است، درحالى كه ذات خداوند متعال، از حيطهى حكم عقلـ اعم از نظرى و عملىـ خارج است و عقل نمىتواند در مورد خداى تعالى حكومتى داشته باشد. بنابر اين مفهوم واجبالوجود و وجود مطلق در مقابل عدم، در نهايت امرى محدود به ادراك عقلى است و خالق عقل، محكوم و محدود به حدود عقل نمىشود. نيز ديديم كه به بيان مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى، مرتبهى وجودى كه در قبال عدم قرار مىگيرد و عقل حكم به امتناع اجتماع و ارتفاع آن دو مىكند، بعد از مرتبه خود عقل است كه حاكم بر آنهاست، تا چه رسد به خداى خالق عقل.
پس تطبيق معرفهاللّه باللّه و آيات مباركهى قرآن كريم بر اين برهان، اعتبار علمى ندارد و با اين مطالب، نمىتوان به حقيقت معرفتى دست يافت كه در آيات و روايات بر آن تأكيد شده است. پس بهتر است مجموعهى كامل آيات و روايات را به طور كلّى و بدون هيچگونه تصرّفى در دلالت آنها مورد بررسى و تحليل قرار داد و آنگاه براهين اقامهشده در فلسفه و مطالب مطروحه در كتب عرفانى را با آن سنجيد، نه اينكه ابتدا مطلبى را از طريق فلسفى يا عرفانى معتقد شد، سپس آيات و روايات را بر آن تطبيق نمود.
خلاصهى اقوال در معناى معرفهاللّه باللّه
ديديم كه در باب معرفة اللّه باللّه، اقوال و نظريّههاى مختلفى مطرح گرديده است. حاصل همه را مىتوان در چند نكته خلاصه كرد:
قول اوّل
معناى معرفة اللّه باللّه ـ با توجّه به تمام رواياتى كه در باب معرفت خدا مطرح شدهـ روشن و ظاهر مىشود. براى اين كار، روايات را به چند گروه تقسيم مىكنيم:
1ـ رواياتى كه معرفت خدا را فعل خدا دانستهاند. به صريح آنها، بندگان استطاعت معرفت خدا را ندارند و به همين جهت مكلّف به تحصيل آن هم نيستند؛ بلكه به عهدهى خداست كه نفس خويش را به بندگان بشناساند و وظيفهى بندگان،