تنها اقرار و تسليم و اطاعت و ايمان است. در نتيجه معرفتى كه انسان به آن مكلّف است، در حقيقت قبول تعريف است، نه خود تعريف و توصيف خداوند سبحان.
2ـ آيات و رواياتى كه هرگونه تفكّر و تكلّم دربارهى خداى سبحان را منع كرده و به خلق دستور داده تا در آيات و مخلوقات به تفكّر بپردازند و از سخن گفتن در مورد خداى سبحان به جدّ پرهيز كنند. اين روايات نيز تأكيد بر اين دارد كه معرفت خداى تعالى، از ناحيهى تفكّر در خداوند سبحان به دست نمىآيد. پس انسان بايد در مورد چيزى كه محصولى جز سرگردانى و حيرت به بار نمىآورد، پرهيز كند.
3ـ به صريح گروهى ديگر از روايات، هيچ يك از قواى ادراكى انسانىـ از جمله عقلـ توان شناخت خداى سبحان را ندارند و خداى سبحان از حيطهى ادراكى آنها خارج است. يعنى براى خداى تعالى، كيفيّتى نيست كه انسان بتواند با كاربرد قواى خويش بدان نايل آيد. اين گروه روايات، خداوند سبحان را از آنچه انسان به وهم و عقل خويش بدان مىرسد، متعالى شمرده است، چرا كه موهوم و معقول، مخلوقِ وهم و عقل است نه خالق آنها.
4ـ بر اساس روايات ديگر، خداوند به توصيف و تعريف بشر نمىآيد؛ بلكه از همهى توصيفات و تعريفات بشرى منزّه و مقدّس است. بنابراين هيچ تعريف و توصيفى از بشر به او ارتباطى نخواهد داشت.
5ـ روايات ديگر، دلالت مىكند كه خداوند سبحان، شناساندن خود به بندگان را بر عهده گرفته و به نحو احسن، در حالات مختلف و در زمينههاى گوناگون، آن را به فعليّت رسانده است. آفريدگار دانا، تعريف خويش را از آغاز خلقت انسان با شكلگيرى او درآميخته است. در نتيجه، نه تنها انسانـ بلكه همهى موجودات و خلايقـ از همان مرحلهى اوّل شكلگيرى، در محضر خداى خويش قرار گرفتهاند؛ خداوند، خود را به آنها شناسانده و لذا خداى خويش را شناختهاند. از اين ميان، انسان بالخصوص مراحل ديگرى گذرانده و در همهى آن مراحل، باز شاهد اين معرّفى توسّط خداى سبحان بوده است. انسان با همراهداشتن چنين سابقهاى به دنيا آمده است. در اين دنيا نيز خداى سبحان به وسيلهى پيامبران و