اوصياى آنان عليهم السلام بندگان را به ياد خود انداخته است. در كنار آنها، خداى متعال بندگانش را در شدايد و سختىها قرار داده، آيات و نشانههاى خويش را به آنها نشان داده، آنها را به خودشان توجّه داده و به اين وسيله نيز، معرفت خويش را به ياد آنها مىآورد.
با توجّه به اين گروههاى آيات و روايات در باب معرفت خداى سبحان، به اين نتيجه مىرسيم كه مراد از معرفت خدا به خدا، يعنى اين كه خداى سبحان، نفس خويش را به بندگانش به صورت مستقيم بشناساند. گفتيم كه اين تعريف در عوالم پيشين براى همهى انسانها اتّفاق افتاده است؛ خداوند، پيامبران و اوصيا را براى تذكّر و تنبّهدادن مىفرستد؛ انسان را در بأساء و ضرّاء قرار مىدهد؛ آيات و نشانههاى انفسى و آفاقى را در همين دنيا به همگان مىنماياند و بدينسان، اين تعريف را در دنيا تحقّق مىبخشد.
روشن گرديد كه:
1ـ اصل معرفت خدا هم همين است.
2ـ معرفت خدا، جز از طريق خود او و جز به تعريف خود او، به هيچوجه معرفت خداى واقعى و حقيقى نيست؛ بلكه معرفت غير اوست، يعنى راه معرفت خدا، تنها خود اوست و تنها او بايد خود را به انسان معرّفى كند.
3ـ هر تعريف و توصيفى نسبت به او از ناحيهى غير، به او ربطى ندارد و هيچگونه گزارشى از او نمىدهد.
4ـ تعريف، نه تنها به واسطهى عقل و خرد؛ بلكه حتّى به واسطهى پيامبران هم بايد بر اساس همين معرفت صورت بگيرد كه انسان از او به همراه دارد.
5ـ چون قواى ادراكى انسان و همهى مخلوقات، از رسيدن به او كوتاه است. پس هرگونه تعريف و توصيفى از ناحيهى آنها به او مربوط نخواهد بود.
6ـ چون قواى ادراكى انسان به هيچوجه به او نمىرسد، پس نبايد از پيش خود دربارهى او سخنى بگويد كه از ناحيهى خود او اجازهى چنين كلامى داده نشده است.
7ـ بنابراين زبانها در مورد او بسته است و عقل و خردها از رسيدن به او ناتواناند.