حقيقت، خداى سبحان است كه خود را مىشناسد، نه اينكه غير خدا، خدا را بشناسد.
گفتيم كه اين نظريه، مخالف صريح روايات اين باب است كه معرفت خداى سبحان را منحصر در تعريف او به خود او نموده، و معرفت او را به غير او معرفت او ندانسته است. حال اگر معرفت عقلى خداوند سبحان، به «معرفت خدا به خدا» برگردد، صحيح خواهد بود. اين زمانى است كه معرفت خدا به خدا، اساس معرفت عقلى باشد، خود عقل در مورد خداى سبحان و صفات او معقولى درست نكند و تمام گزارهها را با توجّه به معرفت خدا به خدا بيان كند؛ ولى هيچيك از صاحبان اين قول، معتقد به آن شيوه نيستند.
اضافه بر آن، روايات ديگر در ابواب ديگر نيز، معرفت خداوند سبحان را به عقل و قواى ادراكى بشرى ناممكن مىداند. از سويى، هيچكدام از قائلان به معرفت عقلى خداوند، نمىگويند كه خود خدا توسّط عقل مورد شناخت قرار مىگيرد، بلكه به عقيدهى آنها، آنچه را توسّط عقل مىشناسند، مفاهيم و عناوين عامّاند كه قابل انطباق به خداوند واقعى است.
درحالى كه ما گفتيم كه انطباق اين عناوين و مفاهيم به خداى واقعى و حقيقىـ بدون هيچگونه شناختى از خداى واقعى و حقيقىـ بىمعنا و نامعقول است. بنابراين چارهاى جز پذيرش معناى صريح روايات وجود ندارد كه در قول اوّل بيان شد.
قول سوم
معرفت خود خداى سبحانـ يعنى خداى واقعى و حقيقىـ به هيچوجه براى احدى امكان ندارد. پس منظور از معرفهاللّه باللّه، همان معرفت عقلى و مفهومى است كه با وساطت مفاهيم و عناوين عام، تحقّق مىيابد.
گفتيم كه اين قول هم با صراحت روايات اين باب و ابواب ديگر، منافات دارد؛ در هيچكدام از روايات باب معرفهاللّه، براى عقل، معرفتى خاصّ نسبت به خداوند سبحان قرار داده نشده است. نكتهى مهمّ، اينكه اعطاى عقل و فرستادن رسولان از ناحيهى خدا، دليل بر اين نمىشود كه فعلى كه توسّط آنها براى انسان به