وجه اوّل كه شير بىيال و دم و اشكمى است كه خدا هم آن را نافريده است!
امّا وجه دوم نيز تحقق نمىپذيرد؛ زيرا در زمين، حتّى زمين آرمانىِ آخرالزّمان هيچگاه قرار بر اين نبوده است كه شيطان حذف شود. تا زمين زمين است و انسان بر روى آن راه مىسِپرَد، شيطان نيز حضور دارد و با انسان مىزيد؛ يك همزيستى دائمى. همزيستى انسان با شيطان اگر مسالمتآميز باشد شيطان غلبه مىكند و اگر مخاصمتآميز، رحمان غالب مىشود.
تعبير آرمانشهر، از آن جا كه مشترك لفظى به شمار مىآيد سخت رهزن است و هرگز شايسته نيست كه بدون ملاحظهى وجوه و معانى گوناگونش به كار رود.
آرى مراد مؤلّف محترم از آرمانشهر دينى، موعود و آخرالزّمان است، نه هيچ چيز ديگر. پس بهتر و دقيقتر اين بود كه او براى كتاب خود، عنوان «موعود در پهنهى شعر فارسى» را برمىگزيد. اگر در عنوان فرعى (سو تيتر) سدههاى چهارم، پنجم و ششم را نيز قيد مىكرد، بهتر از بهتر مىشد.
2ـ بخش اوّل كتاب كه در حقيقت تمهيد و زمينهچنين براى بخش دوم تلقّى مىشود، در 131 صفحه ارائه شده است و بخش دوم كه در واقع سخن اصلى مؤلّف به شمار مىآيد، در 126 صفحه سامان گرفته است. حجيمترين فصلى كه در بخش اوّل نابههنجار و بىتناسب نشسته، فصل سوم با عنوان، «آرمانشهر در اسلام» است كه 99 صفحه از كتاب يعنى31 آن را به خود اختصاص داده است.
مؤلّف در اين فصل به تفصيل، آرمانشهر يا همان موعود و آخرالزّمان را در آثار تفسيرى و روايى اهل سنّت و سپس در ديدگاه تشيّع مورد بررسى قرار داده است. در ادامه، ميلاد، نامها و لقبها و كنيهها و شمايل موعود را وارسيده است. سپس دربارهى اختصاصات آن حضرت: انتظار، نشانههاى ظهور، دجّال، سفيانى و نيز قيام و حكومت جهانى گفتوگو كرده است.
از آنجا كه موضوع كتاب، موعود در سدههاى چهارم و پنجم و ششم شعر فارسى است، ورود به جستار موعود در اسلامـ آن هم با اين بسط و گسترشـ به هيچ روى ضرورت ندارد و موجّه به نظر نمىرسد.
3ـ چنان كه پيشتر نيز گفتيم، مؤلّف محترم، فهارس كتاب را يك بخش قلمداد كرده و آن را تحت عنوان بخش سوم آورده است. آشكارا فهارس و