همسالان خود در سختى گذراند. هنوز هفت سال از عمرش نگذشته بود كه از وجود نعمت مادر محروم شد و پس از آن بيمار گرديد و تا دم مرگ پيش رفت. در آن روزگار، خشكسالى، قحطى و بيمارىهاى واگير چون وبا، و نبود پزشك و دارو زندگى را بر مردم منطقه بسيار سخت و طاقتفرسا كرده بود؛ ولى تقدير الاهى چنان بود كه «محمّدباقر» از همهى اين سختىها بگذرد و در كورهى مصائب و دشوارىها پخته گردد تا شخصيّت صبور و پرتحمّل او براى آيندهاى شكل بگيرد كه سختىهايش از گذشته كمتر نبود.
او در حدود نوزده سالگى از نعمت وجود پدر نيز محروم گرديد تا هنوز دو دهه از عمرش نگذشته دو بال پرورش و سرپرستى خود را از دست داده باشد. گرچه يتيمشدن بدين شكل فقط براى او نبوده و بسيارى چنين بودهاند امّا نكته مهم آن است كه چنين مصائبى سخت، روح جوان آن روز را نااميد نكرد و او با همهى سختىها و گرفتارىها تصميمى سرنوشتساز براى آيندهى خود گرفت. علّامه محمودى تا نوزدهسالگى در زادگاه خود، علا مرودشت باقى ماند و با عشق و علاقهى فراوان به آموختن، برخى از دروس مقدّماتى و تاريخ را نزد معدود استادان و اهل فضل كه در آنجا بودند فرا گرفت. امّا روح بزرگ او به اين مقدار قانع نبود و او كارى كرد كه از كمتر كسى برمىآيد. در حالى كه از نظر مالى در شدّت و تنگدستى و از نظر سنّى در آغاز راه جوانى بود تصميم گرفت به دارالعلم آن روزگار يعنى نجف اشرف برود و علوم دينى را از استادان حوزهى جوار مرقد مولايش على عليه السلام بياموزد. امّا چگونه، با چه امكانات و چه وسيلهاى؟
او از يكى از آشنايان پنج تومانـ كه در آن روزگار بسيار با ارزش بودـ قرض مىگيرد و پياده حركت مىكند. او به قصد پيمودن مسير بوشهر و سپس آبادان به راه مىافتد. روزها و شبها در راه بود و مسير صدها كيلومترى علامرودشت تا بوشهر را پياده پيمود. از كوهها و دشتها گذشت، خطرها و ناامنىهاى آن زمان را به جان خريد تا به بوشهر رسيد. پس از چند روز از بوشهر با كشتى بارى به آبادان رفت. در آبادان برخى از بستگان او را از رفتن به نجف منصرف مىكنند؛ امّا ارادهى قوى، عشق فراوان و مشيّت الاهى او را روانهى نجف مىكند و سرانجام پس از آن همه سختى راه او به نجف اشرف مىرسد. محمّدباقر مرحلهاى سخت را پشت سر