گذاشت و حال با رسيدن به جايى كه مىخواست، مراحلى ديگر را در پيش داشت. آنهايى كه او را مىشناختند متعجّب و حيران از اين كار محمّدباقر، به گونهاى دل او را خالى مىكنند و سعى مىكنند با يادآورى سختىها و اينكه جوانى با دست خالى و بدون هيچ پول و توشهاى چگونه مىخواهد درس بخواند، او را برگردانند. امّا همهى اين سختىها و موانع كمترين خللى در ارادهى او وارد نكرد و به هر شكل بود حُجرهاى برايش فراهم شد و به قول خود آن بزرگوار «بدينترتيب در مدرسهى قزوينى ساكن شدم در حالى كه نه فرشى، نه اسباب ضرورى زندگى و نه هيچ يار و ياور و راهنمايى داشتم. با چنين وضعى بود كه زندگى در مدرسه را شروع كردم. در مدّت تحصيل، غم و اندوه خويش را كتمان مىكردم، غصّهها را فرو مىخورم و بر فقر و نادارى شكيبايى مىكردم.»
بدينگونه او هفتسال در نجف مىماند كه البتّه در اين مدّت يكبار براى زيارت امام رضا عليه السلام به ايران مىآيد و براى ديدن بستگان به زادگاه خود هم سفر مىكند. دو بار ديگر نيز به قصد ازدواج از نجف به علا مرودشت برمىگردد كه اين امر برايش ميسّر نمىشود. سرانجام دست تقدير ايشان را از نجف به كربلا كشاند و در آنجا ازدواج كرد. اين در حالى بود كه فقر و نادارى و بىكسى همچنان او را در سختى و گرفتارى گذاشته بود. همسر علّامه بانويى مؤمن و فداكار و از خانوادههاى اهل علم بودند كه از سده (خمينى شهر امروز) اصفهان به كربلا رفته و در آنجا مقيم بودند. همسر باايمان علامه، از نظر كمالات انسانى ممتاز و پيوسته يار و ياور شوهر خويش بود و همهى سختىهاى زندگى را با سعهى صدر تحمّل مىكرد. زندگى استاد، ايجاب مىكرد كه او گاهى براى چاپ كتابهايش در سفرهاى طولانى بيروت، دمشق و قاهره باشد و در همهى اين مدّت بار سنگين زندگى بر دوش همسر وى بود كه به خوبى از عهدهى آن برمىآمد. در ايّام زيارت عتبات، بستگان، آشنايان و همولايتىهاى استاد به كربلا مىرفتند كه منزل آنها مأواى زائران حسينى بود و به رغم نداشتن تمكّن مالى و تنگدستى، آن بانوى صالح، بدون اعتراضى با رويى گشاده از آنها پذيرايى مىكرد.
تأكيد بر نقش ممتاز همسر علّامه، علاوه بر اداى دينى به او، از جهات ديگر نيز اهميّت دارد؛ زيرا وجود همسرى مؤمن و فداكار، تحمّل بسيارى از سختىها را