بازتاب - صفحه 184

يكى از اين بخشهاىِ سه گانه را به شرح و گزارش نشسته. در پايانِ كتاب نيز افزونه‏اى بر نهج‏البلاغه كه در پاره‏اى در دست‏نوشته‏هاست، آمده است و گزارش شده، و پس از آن گزارشى است از نقش‏هاىِ انگشترى‏هاى اميرِمؤمنان عليه ‏السلام كه نويسنده خود برافزوده. (نگر 1 / 42 و 6 / 3075ـ 3091)
يَحيى در متنِ ديباج پاره‏اى از اشكالات را در قالبِ «پرسش» و «پاسخ» و زيرِ سرنويس‏هايى از همين دست، مورد بحث قرار داده است. (نگر 1 / 42؛ و نمونه را، نگر 3 / 1456)
وى به شرحِ نهج‏البلاغهىِ شريف علىّ‏بن‏ناصر حُسَينى، موسوم به اعلام نهج‏البلاغه، نظر داشته و گاه به نقدِ گفتارها و راى‏هاى اين شارح كوشيده است. (نگر: 1 / 42)
يحيى با آنكه حجمِ انبوهى از موادِّ دانش‏هاىِ نقلى را در الدّيباج الوَضى در ميان آورده، اغلب از منابع و مآخذِ خود نامى نمى‏بَرَد و در گفتاوردِها به عباراتى چون «و يحكَى» يا «حُكِىَ» يا «يُروَى» يا «رُوِىَ» و مانند آن بسنده مى‏كند. گاه نيز نامِ گوينده را مى‏بَرَد بى‏آن‏كه به مأخذِ گفتار و نامِ كتابِ آن گوينده تصريح نمايد. نمونه را، مى‏گويد كه: قاضى عبدالجبّاربنِ احمد چُنين و چُنان باز گفته است و خواننده نمى‏داند كه مرد پُرنويسى چون قاضى عبدالجبّار در كدام‏يك از نگارش‏هايش چُنين سخنى به ميان آورده است؛ اگرچه پس از جست‏وجو روشن مى‏شود سرچشمه‏ى گفتآوردِ يَحيى‏بنِ‏حمزة كتابِ مُغْنىِ قاضى عبدالجبّار است كه نويسنده‏ى الدّيباج الوضى به ويژه در پُرسمان‏هاىِ امامت و رخدادهاىِ روزگار عثمان و گزارشِ كردارهاىِ طَلْحَه و زُبَير و عايشه و معاويه و اهلِ جَمَل و اهلِ شام بسيار بر آن كتاب اعتماد نموده (نگر: 1 / 43 و 44) فى‏الجمله، منابع و مآخذى كه در الدّيباج الوَضى به روشنى از آن‏ها نام رفته است، اندك شماراند. (نگر: 1 / 44)
ديدگاه‏هاىِ حتّى جزئىِ نويسنده‏ى الدّيباج الوَضىـ كه بايد به جاىِ خود موردِ بررسى و تحليلى فراخ دامنه قرار گيردـ، اگرچه به تفاريق در اين‏سو و آن‏سوىِ كتاب پراكنده است، به ويژه چون نمودارِ دينْ‏نگرىِ زيدى در عهودِ متأخّر مى‏باشد، شايانِ باريك‏بينىِ بسيار است.

صفحه از 188