اوست و او خود بايد خود را به بندگانش بشناساند. براى بندگان به هيچوجه امكان معرفت او نيست و موظّف به تحصيل معرفت او نيستند و به عهدهى آنان نيست كه در صدد رسيدن به معرفت برآيند. روشن است كه تكليف به معرفت، متفرع بر امكان معرفت است و تا وقتى بنده امكان معرفت او را نداشته باشد، در صدد معرفت او برآمدن معنا ندارد. الفاظى از قبيل «او»، «خدا» و نظاير آنها، وقتى معنا دارند كه معرفت براى انسان حاصل شده باشد و انسان بداند كه لفظ «او» نشانه كيست و واژهى «خدا» در قبال كدامين موجودى وضع شده است. ولى اگر از اين دو اطلاعى نداشته باشد، گفتن اين الفاظ براى او بىمعنا خواهد بود.
پيامبران، فرستادهى خدايند و حتما به معرفت خداوند سبحان در مراتب عالى هم رسيدهاند. ولى آنان نيز، از هدايت خلق به سوى او و ايجاد معرفت نسبت به اوـ بدون معرّفى خدا توسّط خودشـ عاجز و ناتوان معرّفى شدهاند. اين نكته نشان مىدهد كه معرفت خداوند سبحان و هدايت به سوى او، تنها توسط خود او صورت مىگيرد و از هيچكسـ حتّى پيامبرانـ چنين كارى بر نمىآيد.
از اينرو، آيات مورد بحث با روايات معرفة اللّه باللّهـ كه طريق معرفت خداوند سبحان را منحصر در تعريف خود او مىداندـ هماهنگى كامل دارد و تأكيدى است بر آن كه هيچ معرفت و هدايتى جز از طريق معرفت خدا و هدايت به سوى او نخواهد بود.
پس معرفت خداوند سبحان فقط فعل اوست. هيچكس نمىتواند معرفتى از خداوند سبحان براى بشر ايجاد كند، نه پيامبران و هاديان الهى، نه عقل و خرد انسانى. البتّه آنان در رسيدن بندگان به اين معرفت كه فعل پروردگار است نقش مهم دارند و وجود آنها با عدم آنها بر اساس سنّت الهى در حصول اين امر مساوى نيست. انسان، معرفت خداوند سبحان را به عقل درمىيابد. يعنى خداوند، عقل را به انسان مىبخشد، خود را به انسان عاقل مىشناساند و آنگاه، انسان عاقل با دريافت معرفت او، مؤمن يا كافر مىشود. انسان عاقل در اين دنيا طبق سنّت الهى با تذكرات و تعاليم انبياء به معرفت خداوند سبحان نايل مىشود، معرفتى كه بيدارى انسان را در پى دارد و او را موظّف به تكاليف الهى مىكند. كسانىكه از تعاليم انبياء