تدين به دين خداى تعالى بدون معرفتش امكان ندارد.
آيا مىتوان از اين روايات برداشت كرد كه معرفت خداوند سبحان همچون ديگر مسائل دينى فعل انسان است و براى كسى كه مىخواهد متديّن به دين الهى شود، در قدم اوّل بايد كسب معرفت خداى تعالى كند؟ در اين صورت، با روايات گروه اوّل كه معرفت را فعل خدا مىداند، در تنافى خواهند بود.
امّا با توجّه به مجموع روايات، مىتوان فهميد كه مقصود از اينكه معرفت خدا سرلوحه دين و نخستين قدم در ديندارى به حساب آمده است، بايد امر ديگرى باشد، غير از آن معرفتى كه در روايات قبلى به عنوان فعل اللّه مطرح مىشد. يا اگر مراد همان معرفت است، نبايد داخل در وظايف دينى خلق باشد، بلكه بايد امرى جدا از مجموعه معارف اعتقادى باشد كه بندگان موظّف به كسب و تحصيل آن هستند. نيز ممكن است مقصود از معرفت، همان معرفتى باشد كه فعل اللّه است، ولى دين امرى اعم از امورى باشد كه توسط بنده بايد كسب و تحصيل شود، يا معرفتى كه خداوند سبحان به فضل و احسان خويش و به فعل مستقيم خود در آنها پديد مىآورد.
ولى معرفت خداى تعالى به واسطه تذكّرات پيامبران و اولياى الهى و مربيان دينى، از ناحيهى خداى سبحان در بندگان ايجاد مىشود. نبوّت انبياى الهى نيز با توجّه به معرفت خداى سبحان، معنا مىيابد، چنان كه دين به واسطه حصول چنين معرفتى، به خداى سبحان، پيوند مىگيرد. چنين معرفتى بايد سرلوحه دين و ديندارى الهى باشد.
پس مدّعاى ما كه معرفت فعل خداوند سبحان است، با ظاهر روايات مزبور هيچ گونه تنافى و تعارضى ندارد. امّا با وجود همهى اينها هيچ مشكلى ندارد كه بگوييم مراد از معرفت در اين روايات، غير از آن معرفتى است كه در روايات ديگر به عنوان فعل اللّه بيان شده است. زيرا در برخى از روايات كه در ادامه ذكر خواهد شد، از پذيرش تعريف و تصديق و ايمان و تعهّد نسبت به آن، به عنوان معرفت تعبير شده است. يعنى معرفت در روايات به دو معنا اطلاق شده است. اوّل: به معناى فعلى كه خداوند سبحان در بندگان پديد مىآورد. دوم: فعل بندگان كه از آن