نويسنده چگونه بر مبناى اين حديث نتيجه گرفته كه عبداللّهبن ابىيعفور به علم غيب امام، قائل نبوده است. ضمن آنكه معلّىبن خنيس هم اگرچه از خادمين امام صادق عليه السلام بوده، امّا از لحاظ علمى، در جايگاه بالايى قرار داشته است. علاقهمندان مىتوانند به شرح حال وى در كتب رجالى مراجعه كنند.
همانگونه كه گفته شد، اختلاف بين اين دو صحابى، بر سر تسرّى مقام نبوّت به ائمّه بوده و اين مسئله بارها توسّط اصحاب، از ائمّه سوال مىشده است؛ چنانكه در بسيارى جوامع روايى شيعه، بابى تحت عنوان فرق بين نبى و محدّث وجود دارد كه در آن، در جواب سؤال اصحاب مبنى بر فرق بين امامان و انبياء، از ائمّه به عنوان محدّث، يعنى كسانى كه صداى فرشتگان را مىشنوند، امّا بر آنان بهصورت خاص، چنانكه بر نبى وحى مىشود، وحى نازل نمىشود، تعبير شده است. در اينجا هم مسئله مورد بحث همين مطلب بوده است و نه منصوص بودن يا علم غيب آنها. بنابراين بايد گفت كه نتيجهگيرى نويسنده مبنى بر اينكه بسيارى از اصحاب امام باقر و صادق عليهماالسلام به علم غيب قائل نبودهاند و اين اعتقاد، اعتقادى رايج بوده، ادّعايى است كه دقيق نيست. شايد منشأ اين مدّعا كتاب تنقيحالمقال مرحوم مامقانى و كتاب حقائقالايمان باشد كه در اين دو كتاب نيز سند و مدرك مشخّصى براى اين مدّعا نيامده است. ضمن اينكه در سالهاى اخير بنا بر تحقيقى كه انجام شده، مشخّص شده كه كتاب حقائقالايمان نوشته شهيد ثانى نيست؛ بلكه توسّط يكى از معاصرين وى نوشته شده است. بنابراين، تعبير نويسنده درباره اينكه «بسيارى» از شيعيان چنين انديشهاى داشتند، تعبير غلطى است و به هيچ وجه، نمىتوان آنرا به كلّ شيعيان تعميم داد.
بحث بعدى اينكه، بنابر آنچه نويسنده در صفحه 33 به بعد كتاب مىآورد، شيعيان در هر دوره، اميد داشتند كه امام هر دوره به عنوان قائم، در برابر خلفاى جور قيام كند و حكومت قسط و عدل را پىريزى نمايد. در زمان امام باقر عليه السلام