عن عبداللّه بن عطاء، عن أبيجعفر عليه السلام قال قلت له: إنّ شيعتك بالعراق كثيرة واللّه ما في أهل بيتك مثلك، فكيف لا تخرج؟ قال: فقال... إي واللّه ما أنا بصاحبكم. قال: قلت له: فمن صاحبنا؟ قال : انظروا من عمى على الناس ولادته... (كافى ج 1، ص 342؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 325 (كه در ص 35 كتاب بدان ارجاع شده است)):
در اين روايت نيز راوى از علّت عدم قيام سؤال مىكند و حضرت به صراحت، مىگويند كه ايشان قائم نيستند و شرايط براى قيام ايشان فراهم نيست و مىگويند كه قائم كسى است كه ولادتش از مردم مخفى مىماند.
روايت ديگر در كتاب كافى، ج 8، ص 331 (كه در ص 35 كتاب بدان استناد شده)، است: معلّىبن خنيس مىگويد: نامه چند نفر از سياهجامگان را براى امام صادق عليه السلام آوردند كه ايشان را به رهبرى قيام، دعوت كرده بودند. «قال: فضرب بالكتب الأرض ثمّ قال: أفّ أفّ ما أنا لهؤلاء بإمام. أما يعلمون أنّه إنّما يقتل السفيانيّ؟» در اينجا نيز امام مىگويند كه من قائم نيستم و او كسى است كه سفيانى را خواهد كشت. در ضمن، خود را از بنىعبّاس جدا معرفى كرده و فرمودهاند: من امام آنها به معناى فرمانده و فرمانروا نيستم؛ چنانكه بنىعبّاس هم به قصد خدعه چنين چيزى را تبليغ مىكردند و به امامت آن حضرت اعتقادى نداشتند. بنابراين، در اينجا امامت خود به معناى شيعى را نفى نكردهاند؛ بلكه فرماندهى و رياست خود بر بنىعبّاس را انكار نمودهاند.
در جاى ديگر (ص 35 كتاب) نويسنده به روايتى اشاره مىكند كه عدّهاى به امام گفتند نشستن بر شما حرام است. اين روايت در كافى، ج 2، ص 242 و 243 آمده است. راوى آن سدير صيرفى است. او مىگويد بر امام وارد شدم و عرض كردم: «واللّه ما يسعك القعود.» امام در پاسخ مىگويند براى چه؟ و او مىگويد «لكثرة مواليك و شيعتك و أنصارك.» سپس امام براى او توضيح مىدهند كه شرايط آماده