گزارشى از جلسات نقد و بررسى كتاب « مكتب در فرآيند تكامل » - صفحه 182

عن عبداللّه‏ بن عطاء، عن أبيجعفر عليه ‏السلام قال قلت له: إنّ شيعتك بالعراق كثيرة واللّه‏ ما في أهل بيتك مثلك، فكيف لا تخرج؟ قال: فقال... إي واللّه‏ ما أنا بصاحبكم. قال: قلت له: فمن صاحبنا؟ قال : انظروا من عمى على الناس ولادته... (كافى ج 1، ص 342؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص 325 (كه در ص 35 كتاب بدان ارجاع شده است)):
در اين روايت نيز راوى از علّت عدم قيام سؤال مى‏كند و حضرت به صراحت، مى‏گويند كه ايشان قائم نيستند و شرايط براى قيام ايشان فراهم نيست و مى‏گويند كه قائم كسى است كه ولادتش از مردم مخفى مى‏ماند.
روايت ديگر در كتاب كافى، ج 8، ص 331 (كه در ص 35 كتاب بدان استناد شده)، است: معلّى‏بن خنيس مى‏گويد: نامه چند نفر از سياه‏جامگان را براى امام صادق عليه ‏السلام آوردند كه ايشان را به رهبرى قيام، دعوت كرده بودند. «قال: فضرب بالكتب الأرض ثمّ قال: أفّ أفّ ما أنا لهؤلاء بإمام. أما يعلمون أنّه إنّما يقتل السفيانيّ؟» در اينجا نيز امام مى‏گويند كه من قائم نيستم و او كسى است كه سفيانى را خواهد كشت. در ضمن، خود را از بنى‏عبّاس جدا معرفى كرده و فرموده‏اند: من امام آنها به معناى فرمانده و فرمانروا نيستم؛ چنان‏كه بنى‏عبّاس هم به قصد خدعه چنين چيزى را تبليغ مى‏كردند و به امامت آن حضرت اعتقادى نداشتند. بنابراين، در اينجا امامت خود به معناى شيعى را نفى نكرده‏اند؛ بلكه فرماندهى و رياست خود بر بنى‏عبّاس را انكار نموده‏اند.
در جاى ديگر (ص 35 كتاب) نويسنده به روايتى اشاره مى‏كند كه عدّه‏اى به امام گفتند نشستن بر شما حرام است. اين روايت در كافى، ج 2، ص 242 و 243 آمده است. راوى آن سدير صيرفى است. او مى‏گويد بر امام وارد شدم و عرض كردم: «واللّه‏ ما يسعك القعود.» امام در پاسخ مى‏گويند براى چه؟ و او مى‏گويد «لكثرة مواليك و شيعتك و أنصارك.» سپس امام براى او توضيح مى‏دهند كه شرايط آماده

صفحه از 170