گزارشى از جلسات نقد و بررسى كتاب « مكتب در فرآيند تكامل » - صفحه 174

شرايط روز به روز، بر شيعيان امير مؤمنان سخت‏تر مى‏گشت؛ به‏طورى كه شيعيان را به بهانه‏هاى مختلف، به قتل مى‏رساندند و از سر راه بر مى‏داشتند. اين وضع پس از فاجعه كربلا و در زمان امام سجّاد عليه ‏السلام ادامه داشت و عملاً جامعه شيعه پس از قيام كربلا از هم پاشيده بود. چنين نبوده است كه ائمّه و اصحاب آنها آزادى عمل داشته باشند كه در هر زمان و مكان، كلاس درس تشكيل دهند و به بيان معارف و احكام اسلام بپردازند؛ بلكه اكثر شيعيان به سبب شرايط خفقان و سركوب، اصلاً دسترسى به امام خود نداشتند. بنابراين، مجبور بودند كه احكام را از ديگران فراگيرند. عبارت امام صادق عليه ‏السلام هم ناظر به همين موضوع است؛ چنان‏كه تصريح شده كه شيعيان در آن زمان، احكام را نمى‏دانستند و مجبور بودند از سايرين بپرسند. آن‏گاه در زمان امام باقر عليه ‏السلام و با كوششهاى ايشان، در پى فراگيرى احكام صحيح، از جامعه اسلامى ممتاز شدند. در واقع قرار نبوده كه احكام خود را مثلاً از ابوحنيفه ياد بگيرند. امام مى‏فرمايند: «لايعرفون» (نمى‏دانستند)، نه اينكه ما مى‏گوييم از اين به بعد، از ما ياد بگيريد و چنين عمل كنيد. بنابراين، با توجّه به شرايط تاريخى، نمى‏توان از اين روايت نتيجه گرفت كه تشيّع تا پايان قرن اوّل، صرفاً جنبشى سياسى بوده و در زمان امام باقر عليه ‏السلام تبديل به يك مكتب مستقل شده است.
در اين‏باره، نويسنده به دو مرجع اشاره مى‏كند: يكى نامه هشام‏بن عبدالملك، خليفه اموى، به والى خود در مدينه كه در تاريخ طبرى نقل شده است و ديگرى رساله‏اى از حسن‏بن محمّد حنفيّه درباره ارجاء. (ص 32 و 33) سؤال اين است كه آيا نويسنده غير از اين دو منبع، مرجع يا مستندى را براى شناساندن و معرّفى شيعه در قرن اوّل هجرى، در اختيار نداشته است؟ مثلاً مجموعه مطالبى كه از شيعيان اوّليّه، در مقام احتجاج با مخالفان نقل شده است.
به ويژه لازم است در اينجا درباره منبع دوم توضيحاتى را ارئه كنيم. حسن‏بن محمّد حنفيّه كسى است كه كيسانيّه او را امام خود مى دانستند. وى ظاهرا پس از

صفحه از 170