2ـ3ـ1) محمّدبن يحيى معروف به «ذهلى»، از بزرگان علماء و اعاظم اهل حديث و از معاريف حفّاظ و از شيوخ بزرگ بخارى و مسلم و ساير صاحبان صحاح مىباشد (ابن خلّكان، وفيات الأعيان، ج 4، 282) و ابنحنبل به اخذ حديث از وى ترغيب مىكرده است. (18: ج 4، ص 416) بنا به نقل خطيب بغدادى و ديگران، بخارى در موضوع «خلقت لفظ قرآن» ـ كه از بحثهاى داغ آن زمان بود ـ مورد تكفير استاد بزرگ خود «ذهلى» واقع گرديد و از نظر او و اكثر علماى نيشابور، منحرف و فاسد العقيده شناخته و مطرود شد كه ناگزير از ترك نيشابور گرديد (نك: 18: ج 2، ص 31 و ج 3، ص 415، 30: ج 1، ص 38)
شخص بخارى اين پيش آمد تلخ و گرفتارى را به حسادت مخالفانش نسبت مىدهد. (ذهبى، شمس الدين، تذكرة الحفّاظ، ج 5، ص 555)
2ـ 3ـ2) بنا به نقل ابنحجر عسقلانى، علىبن مدينى استاد بخارى، كتاب «علل» را نگاشت و در حفاظت از آن سخت مىكوشيد. در موقعيّتى خاص، بخارى غيبتِ موقّت استاد را مغتنم شمرده، با تطميع، كتاب را از يكى از فرزندان «مدينى» به عاريت گرفته نسخهبردارى مىكند. «مدينى» مدّتى پس از بازگشت، از برخورد بخارى با مباحث استاد، به ماجرا پى برده، گرفتار اندوهى شديد مىشود و سرانجام در اثر همان غم و اندوه، از دنيا مىرود. امّا بخارى با اين نسخه به دست آمده از كتاب «علل»، خود را از بحث و بررسى بيشتر درباره راويان مستغنى مىبيند و به خراسان باز مىگردد و با استفاده از آن كتاب، «صحيح» خود را مىنگارد و شهره آفاق مىگردد. (2: ج 9، ص 46)
2ـ3ـ3) عدّهاى از بزرگان اهل تسنّن، بر تعداد قابل توجّهى از روايات صحيح بخارى انتقاد كرده، صحّت آن را نپذيرفتهاند و جمعى از راويان آن را تضعيف كردهاند. ابنحجر در مقدّمه «فتح البارى في شرح صحيح البخارى» گويد كه حفّاظ، صحّت يكصد و ده حديث صحيح بخارى را نپذيرفتهاند... (نك: 3: ج 2، ص 111 ـ