من به آن حقيقت معقوله است فانيا فى الخارج. آن حقيقت معقوله را تنزّل مىدهم در مرتبه تقدّر خيالى خودم و به صورت جزئيّه در مىآورم فانيا فى الخارج. همان را به الفاظ ادا مىكنم. وقتى من لفظ را مىگويم، لفظ فانى در معناست. لفظ «منظورٌ به» است نه «منظورٌ فيه». منظور فيه، معنايى است كه بيرون مىاندازم؛ كه ابزار بيرون انداختن، لفظ است. لفظ مرآت خارجى معناست؛ يعنى معنا را در كسوت لفظ، القا مىكنم. و اين كُنه استعمال است. صور عقليه در مرحله عقلِ منِ عاقل است. هر طورى كه آن صور عقليه باشد، من همان گونهام. انسانيّت انسان به معناى معقوله اوست.
هر كس صور معقوله او معارف ربوبى و نفسى و مبدئى و معادى شد، مرد الاهى است. نتيجه آنكه هر كلامى متناسب با متكلّم و تجلّى اوست. قرآن كلام خداست؛ لذا تجلّى حقّ تعالى است. به همين دليل، قرآن، ابهر براهين براى پيغمبر خاتم است. پيغمبر كلام خدا را مىخواند؛ بدون اينكه در آن تصرّف كند. مثلاً آيه اين است: «اقرأ باسم ربّك الذي خلق.» (علق (96) / 1) پيامبر همان «اقرأ» را هم مىخواند. گويى خداوند به پيغمبرش مىفرمايد: تو قارى قرآنى، قرآن كلام ما و جلوه ماست؛ پس بخوان. اين شأن پيامبر در آياتى آمده است؛ از جمله دو آيه زير:
«وقرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مُكث.» (اسراء (17) / 106)
«قل ما يكون لي أن أُبدّله من تلقاء نفسي.» (يونس (10) / 15)
4. دو گونه وحى بر پيامبر
به پيامبر، دو گونه وحى مىرسيد:
اوّل: آنچه مضمونش به آن حضرت مىرسيد و حضرتش آن مضامين را به الفاظ خود بيان مىداشت.
دوم: آنچه خودِ لفظ را نيز به پيامبر مىرساندند و حضرتش همان الفاظ را انتقال مىداد.