پيامبر وقتى اين مطلب را شنيد، به اميرالمؤمنين فرمود: اسم اعظم را به تو آموختهاند. (همان: ص 89؛ 16: ج3، ص 222)
يَهُوَه نيز ـ كه نام خداوند در زبان عبرى است ـ در اصل، همين حرف «ه» است. آه نيز ـ كه اسم ديگر خداست ـ همين گونه است. (17: ج 78، ص 202) در دعاى مشلول، هفت بار تكرار مىكنيم: «به». اين هفت بار، تكرار نيست. در آنجا خدا را به همان اسمش «ه» قسم مىدهيم.
اين «ه» در عين بساطت، يك هويت غِيبيّه است كه به جز «هُ» ـ كه نَفَس انسان است ـ هيچ امر ديگرى نمىتواند از اين هويّت خبر دهد. لذا در نَفس هر متنفّسى جارى است. حاج ملّا هادى سبزوارى گويد:
دم چو فرو رفت، «ها»ست«هو»ست چو بيرون رود
هر نَفَسى،هاى و هُوستيعنى از او در همه
اصل نفس، همان حرف «ه» است. حرف الف در «ها» و حرف واو در «هو»، دنباله است. نَفَس هر كسى به صورت تكوين، اين هويّت را نشان مىدهد و فطرت بر اين، گواه است. اين است گوشهاى از معناى عبارت «فالهاء تنبيه على معنى ثابت» كه امام باقر عليه السلام فرمودند و بدان اشاره شد.
اين حرف «ه» دو نوع نوشته مىشود: گاهى گرد يك چشم و گاهى به صورت دو چشم. در شكل دو چشم، اشاره به صفات جمال و جلال دارد كه در عين اينكه جمال دل آرا مىنماياند، از شدّت لطف، دل مىبرد. اين بسيط، عين ذوالعينين است. جمال در شدّت خود به جلال منقلب مىشود. جلال چون از نظر عنايت است، جمال است. در جمال، جلال هم هست؛ مانند مسى كه طلا در آن هست، براى خالص كردن آن به كورهاش مىبرند و مىگدازند؛ در عين حال كه رحمت و غضب همه از سوى اوست؛ مىخوانيم: «يا من سبقت رحمته غضبه.» (17: ج 91، ص 239؛ 2: ص 362)