مىگويند: نفس جسمانيّة الحدوث و روحانيّة البقاء است.
سپس اين شعر را از فريدالدين عطّار، بر اين مطلب شاهد مىآورد:
تن ز جان نبود جدا، عضوى ازوستجان ز كلّ نبود جدا، جزوى ازوست
(6: ص 303)
وى در تعليقهاش بر الشواهد الربوبيّة، در بيان اقوال درباره حدوث و قدم ارواح، چهار قول مىآورد و مىنويسد:
و رابعها أنّها ذات وحدة جمعيّة و شؤون عديدة ذاتيّة، فهي قديمة بقدم العقل الكلّيّ الفعّال و هو ربّ النوع و لكن في مرتبة تنزّهها؛ فإنّ الكينونة السابقة القديمة التي له، لها و حادثة أيضاً في مرتبة كونها طبعاً و بدناً بحدوث البدن، لا مع حدوث البدن. و هذا هو القول الفحل و الرأي الجزل و به قال المصنّف... .
فإن قلت أنّها قديمة، صدقت و إن قلت أنّها حادثة، صدقت و إن قلت إنّها مجرّدة، صدقت و إن قلت أنّها جسمانيّة، صدقت و كذا إن قلت إنّها ملك و جنّ و حيوان و نبات و غير ذلك كلّها، صادقة، ولكن بلاتجاف عن مقامها الآخر.و ذلك لأنّها بسيطة بعد الحقّ تعالى و كلّ الأشياء. (9: ص 698)
قول چهارم: روح داراى وحدتى جمعى و شئون متعدّد ذاتى است. پس روح قديم است، به واسطه قدم عقل فعّال كلّى و آن ربّ النوع است؛ ولى در مرتبه تنزّه و تجرّدى خويش. زيرا كه وجود سابق و قديمى ربّ النّوع براى روح است. و روح حادث نيز هست در مرتبه وجود طبعى و بدنىاش كه به واسطه بدن حادث مىشود، نه اينكه با حدوث بدن حادث گردد. و اين قول قوى و رأى محترم است. و مصنّف هم به همين قائل است.
پس اگر بگويى روح قديم است، راست گفتهاى و اگر بگويى حادث است، بازهم راست گفتهاى و اگر بگويى مجرّد است، سخن درستى گفتهاى و اگر بگويى جسمانى است بازهم راست گفتهاى و همين سان اگر بگويى روح، فرشته، پرى،