از آنچه آورديم، مباد كه چنين پندارى كه وجود ارواح در مبدأ عقلىشان، وجود چيزى در چيزى ديگر به صورت بالقوّة است؛ مانند وجود صور غير متناهى در مبدأ قابلى، يعنى هيولاى اولى؛ بدان جهت كه وجود شىء در فاعل مانند وجود آن در قابل نيست؛ زيرا وجود چيزى در فاعل، حتّى از وجود نفس آن، از نظر حصول، شديدتر و از جهت فعليّت، اتمّ است... وجود ارواح نزد مبدأ عقلىشان و پدر مقدّسشان، وجودى شريف است كه هيچ گونه تجزّى و تفرّق در آن نيست.
تأويل روايات تقدّم ارواح بر ابدان به اين معنا، به هيچ وجه با صراحت روايات همخوانى ندارد. و در حقيقت، نفى تقدّم ارواح بر ابدان است نه اثبات آن.
اگر پذيرفته شود كه معلولها و مسبّبات، همه در علّتها و اسبابشان به نحو شديدتر وجود دارند، در اين صورت، نبايد فرقى بين ابدان و ارواح موجود باشد؛ زيرا همانطور كه ارواح در فاعل و اسبابشان وجود دارند؛ ابدان هم در آنجا وجود دارند؛ پس تقدّم براى ارواح، بدين معنا امرى معقول نخواهد بود. ملّاصدرا در جاى ديگر با تصريح به اين امر مىنويسد:
فإنّ للأشياء النوعيّة و المفهومات المحدودة كالإنسان و الفلك و الأرض و الماء و غيرها أنحاءً من الوجود و أطواراً من الكون، بعضها طبيعيّة و بعضها نفسيّة و بعضها عقليّة و بعضها إلهيّة أسمائيّة...فالكلّ في قضاء اللّه السابق على وجه مقدّس عقليّ. فأيّ مفسدة في أن يكون للنفوس التي هي صور بعض الأنواع الطبيعيّة كينونة على نحو آخر في العالم العقليّ؟ (همان: ص 369)
پس اشياء نوعى و مفاهيم محدود مانند انسان، فلك، زمين، آب و غير آنها را انحائى از وجود و اطوارى از تحقّق است كه بعضى طبيعى، بعضى نفسى، بعضى عقلى و بعضى الاهى اسمايى است... پس همه آنها را در قضاى سابق الاهى به صورت مقدّس عقلى، وجودى هست. بنابر اين چه اشكالى دارد كه ارواح انسانى را ـ كه صور بعضى از انواع طبيعىاند ـ وجودى به صورت عقلى باشد؟