فيزيد فيها تلك الزيادات وقت الإحياء. (4: ص 68)
ممكن است مراد از طينت ۱ ذرّهاى از ذرّاتى باشد كه در ازل با «ألست بربّكم» مورد سؤال قرار گرفتهاند. البتّه اين امر، بعد از تعلّق روح هر يك از ذرّات به آنها صورت گرفته است تا قابليّت خطاب پيدا كنند. پس بدن هر انسانى، از ذرّهاى از اين ذرّات خلق شده است و خداوند متعال آنها را به اندازهاى كه خودش مىخواسته، نموّ داده است. آن گاه از آنها آن مقدارِ نموّ پيدا كرده را بر مىدارد و خود ذرّات در قبر، به صورت دايره، تا هنگامى كه مشيّت خدا بر آن تعلّق گرفته، باقى مىمانند. بار ديگر، همين زوايد را به هنگام احياى مردگان اضافه مىكند.
مرحوم محمّد اسماعيل خواجوى به اين مطلب اشكالاتى وارد مىكند؛ از جمله مىنويسد:
إنّه يستلزم القول بأزليّة الأرواح. و هو مع كونه خلاف ما ذهب إليه الملّيّون من المسلمين و غيرهم ـ إذ لا قديم عندهم في الوجود الاّ اللّه، و الأخبار المتواترة من الطريقين، بل هو من ضروريّات الدين ـ باطل؛ بما تقرّر من أنّها حادثة بحدوث البدن. (4: ص 68)
اين قول، مستلزم ازلى دانستن ارواح است و اين مطلب مخالف اعتقاد دينداران است؛ اعمّ از مسلمانان و غير آنها. زيرا نزد آنان در وجود، قديمى جز خداوند نيست و اخبار از طريق خاصّه و عامّه بر اين مطلب به تواتر نقل شده، بلكه از ضروريّات دين است. افزون بر اين، مطلب مزبور در محلّ باطل است؛ چرا كه خود ثابت شده كه نفس، حادث است به حدوث بدن.
پيشتر گفتيم كه تقدّم ارواح بر ابدان، هيچ تلازمى با قول به قديم و ازلى بودن آنها ندارد؛ بلكه ممكن است كسى به تقدّم ارواح بر ابدان قائل باشد، ولى به حدوث ارواح هم قائل باشد. ثانيا: از مطلبى كه از مرحوم تفرشى نقل شده، استفاده
1.اشاره به روايتى است كه بدن در قبر مىپوسد؛ امّا طينتش در قبر باقى ماند. (نك: ۱۱: ج ۳، ص ۲۵۱، ح ۷)