قبل أبدانهم بألفي عام. (12: ج 7، ص 135)
از اين حديث فهميده مىشود كه امّت اجابت كننده و رستگار، ظاهراً دو بار عرضه شدهاند: يك بار هنگامى كه «اظلّه» بودند؛ يعنى اجسادى كوچك مثل مورچه بودند و از گِلى كه مادّه بدنهايشان بوده بيرون آورده شده بودند، بعد از آنكه ارواحشان به آنها تعلّق پيدا كرده بود؛ و بار دوم هنگامى كه ارواح مجرّد صِرف بودند، دو هزار سال قبل از ابدانشان.
در تعبير ايشان از «اظلّه» به معناى بدنهاى ذرّى و مجرّد صِرف بودن ارواح انسانها جاى تأمّل و بحث وجود دارد؛ ولى با وجود همه اينها ايشان بدون اينكه روايت را از معناى ظاهرى خود تغيير دهد، فهم خويش را از آن بيان كرده است. اين نشان مىدهد كه ايشان به آنچه از روايت فهميده است، عقيده دارد.
5. حكيم آقا على نورى (1081 يا 1086ه ق)
ايشان جسمانيّة الحدوث بودن ارواح انسانى را قبول دارد؛ ولى تصريح مىكند كه مراد از حدوث در اينجا حدوث بالعَرَض است نه بالذات، و حدوث بالذات ارواح حدوث دهرى است. نورى در تعليقات خود بر شرح كافى ملّاصدرا مىنويسد:
إنّ النفس بما هي [نفس] متعلّقة بالبدن متّحدة به كاتحاد الصورة بالمادّة. و من هذه الجهة و بهذا الاعتبار ليست روحاً مجرّدة و نوراً بل ظلمة. و من حيث تجرّدها و نورانيّتها و روحانيّتها ليست حادثة بالذات، بل حادثة بالعرض و بتبعيّة البدن فرجع حدوثها حسبما أظهرنا إلى حدوث البدن. و لايلزم منه أن يكون قديماً لمكان الحدوث الدهريّ. (8: ج 3، ص 409)
نفس از حيث نفس بودن، متعلّقِ بدن و با او متّحد است؛ مانند اتّحاد صورت با مادّه. به همين جهت و به اين اعتبار، روح مجرّد و نور نيست؛ بلكه ظلمت است. همچنين از جهت تجرّد و نورانى و روحانى بودنش حادث بالذّات نيست؛ بلكه حدوثش عَرَضى و به تبعيّت حدوث بدن است. پس حدوثش ـ با توضيحى كه