انسان در عالم اظلّه و ارواح بررسى آراء دانشمندان قرن11 تا 13 - صفحه 20

داديم ـ به حدوث بدن باز مى‏گردد. و از اين امر لازم نمى‏آيد كه نفس، از جهت نورانى و روحانى بودنش، قديم باشد؛ زيرا حدوث دهرى هم در كار است.
حكيم نورى همانند ملّاصدرا و ملّاهادى سبزوراى، معتقد است كه جسمانيّة الحدوث بودن نفس با جهت روحانى و نورانى بودن آن منافات ندارد. و چون روح پيش از تعلّق به بدن، مجرّد محض است و در عالم عقول جاى دارد، حدوث زمانى ندارد. در نتيجه، تقدّم ارواح بر ابدان، تقدّم زمانى نخواهد بود. به طور كلّى، سنخ وجود روح در مقام عقلى، همان‏طور است كه ملّاهادى سبزوارى بدان تصريح كرده بود؛ وجود بسيطى است كه مى‏توان گفت در آن مقام «كلّ الاشياء» است.

6. آقا على بهبهانى (قرن 11 و 12)

بهبهانى ـ كه از شاگردان محقّق خراسانى است ـ مى‏نويسد:
مراد از حقيقت نفس، آن چيزى است كه انسان به «أنا» اشاره به آن مى‏كند. جمعى بر آن‏اند كه جوهرى است مجرّد از مادّه؛ در ذات، محتاج به مادّه نيست و در فعل محتاج به مادّه هست. و طايفه‏اى بر آن‏اند كه مجرّد نيست و قائم است به بدن، نه به ذات خود. و بعضى نفوس را قديم مى‏دانند و بعضى ديگر حادث مى‏دانند به حدوث بدن.
ايشان تصريح مى‏كند كه تكثّر نفس ناطقه به جهت نفس است:
نفس ناطقه به حسب ذات خود، نه فاعل تواند بود و نه منفعل؛ چه فصل مميّز نفس از عقل همين است كه در فعل محتاج است به مادّه. پس بالذات معروض هيچ عارض نتواند بود. پس تكثّر نفس ناطقه به جهت بدن باشد و چون تكثّرش از جهت بدن باشد، وجود هر فرد از افرادش به سبب حدوث بدن باشد... پس هيچ فرد از افراد نفس ناطقه پيش از وجود بدن، موجود نتواند شد و اين است معنى حادث شدن نفس به حدوث بدن. و چون حدوث نفس ثابت شد، پس رواياتى كه مشعر باشد بر تقدّم نفس بر بدن، مُؤوّل باشد؛ مثل: «الأرواح جنود مجنّدة فما تعارف...» و مثل: «خلق اللّه‏ الأرواح قبل الأبدان بألفي عام.»
و دور نيست كه مراد از حديث اوّل، تمثيل تناسب و تنفّر ارواح باشد كه مبتنى

صفحه از 28