داديم ـ به حدوث بدن باز مىگردد. و از اين امر لازم نمىآيد كه نفس، از جهت نورانى و روحانى بودنش، قديم باشد؛ زيرا حدوث دهرى هم در كار است.
حكيم نورى همانند ملّاصدرا و ملّاهادى سبزوراى، معتقد است كه جسمانيّة الحدوث بودن نفس با جهت روحانى و نورانى بودن آن منافات ندارد. و چون روح پيش از تعلّق به بدن، مجرّد محض است و در عالم عقول جاى دارد، حدوث زمانى ندارد. در نتيجه، تقدّم ارواح بر ابدان، تقدّم زمانى نخواهد بود. به طور كلّى، سنخ وجود روح در مقام عقلى، همانطور است كه ملّاهادى سبزوارى بدان تصريح كرده بود؛ وجود بسيطى است كه مىتوان گفت در آن مقام «كلّ الاشياء» است.
6. آقا على بهبهانى (قرن 11 و 12)
بهبهانى ـ كه از شاگردان محقّق خراسانى است ـ مىنويسد:
مراد از حقيقت نفس، آن چيزى است كه انسان به «أنا» اشاره به آن مىكند. جمعى بر آناند كه جوهرى است مجرّد از مادّه؛ در ذات، محتاج به مادّه نيست و در فعل محتاج به مادّه هست. و طايفهاى بر آناند كه مجرّد نيست و قائم است به بدن، نه به ذات خود. و بعضى نفوس را قديم مىدانند و بعضى ديگر حادث مىدانند به حدوث بدن.
ايشان تصريح مىكند كه تكثّر نفس ناطقه به جهت نفس است:
نفس ناطقه به حسب ذات خود، نه فاعل تواند بود و نه منفعل؛ چه فصل مميّز نفس از عقل همين است كه در فعل محتاج است به مادّه. پس بالذات معروض هيچ عارض نتواند بود. پس تكثّر نفس ناطقه به جهت بدن باشد و چون تكثّرش از جهت بدن باشد، وجود هر فرد از افرادش به سبب حدوث بدن باشد... پس هيچ فرد از افراد نفس ناطقه پيش از وجود بدن، موجود نتواند شد و اين است معنى حادث شدن نفس به حدوث بدن. و چون حدوث نفس ثابت شد، پس رواياتى كه مشعر باشد بر تقدّم نفس بر بدن، مُؤوّل باشد؛ مثل: «الأرواح جنود مجنّدة فما تعارف...» و مثل: «خلق اللّه الأرواح قبل الأبدان بألفي عام.»
و دور نيست كه مراد از حديث اوّل، تمثيل تناسب و تنفّر ارواح باشد كه مبتنى