احادیث داستانی آگاهی امام رضا(ع) از آینده

نمونه ای از آینده گویی امام رضا(ع)

عیون أخبار الرضا(ع) ـ به نقل از عبد اللّه بن محمّد هاشمی ـ:

روزی بر مأمون وارد شدم. او مرا نشاند و هر که را نزدش بود، بیرون کرد. سپس دستور داد خوراک بیاورند و با هم غذایی خوردیم و عطر زدیم. سپس دستور داد پرده ای بیاویزند. پرده آویخته شد. او به یکی از کسانی که در این سوی پرده بودند، روی کرد و گفت: بر آن که در توس خفته، برای ما مرثیه ای نخواندی! در این هنگام من شروع کردم و چنین خواندم:

سیراب باد توس و آن که در آن اقامت دارد و از خاندان مصطفی است و برای ما اندوه گذارده است!

او گریست و به من گفت: ای عبد اللّه! آیا خانواده من و خانواده تو، مرا سرزنش می کنند که ابو الحسن رضا را به ریاست منصوب کردم؟! به خدا سوگند، به تو حدیثی می گویم که از آن شگفت زده می شوی: روزی خدمت او رسیدم و گفتم: فدایت گردم! پدران تو: موسی بن جعفر و جعفر بن محمّد و محمّد بن علی و علی بن الحسین، از آنچه بود و تا روز قیامت خواهد بود، آگاهی داشتند و تو جانشین و وارث ایشان هستی و علم آنها نزد توست. اینک، مرا به تو نیازی افتاده است.

گفت: «نیازت را بگو».

گفتم: این «زاهریه» دل مرا ربوده است و هیچ یک از کنیزکانم را بر او مقدّم نمی دارم. او بارها از من حامله شده است؛ ولی هر بار جنین را سقط می کند. او هم اینک، بار دیگر حامله است. مرا به راهی ره نمون کن که او را درمان کند و او سلامت خویش را باز یابد.

گفت: «از سقط آن نترس. او سلامت خود را می یابد و کودکی می زاید که شبیه ترین مردم به مادر خود است و در دست راستش انگشت کوچک زائدی دارد که آویزان نیست و در پای چپش انگشت کوچک زائدی دارد که آن هم آویزان نیست».

با خود گفتم: گواهی می دهم که خداوند بر هر چیزی تواناست. زاهریه، همان گونه که رضا برای من توصیف کرده بود، فرزندی به دنیا آورد که شبیه ترینِ مردم به مادر خود بود و در دست راستش انگشت کوچک زائدی بود که آویزان نبود، چنان که در پای چپش نیز انگشت کوچک زائدی داشت که آویزان نبود. پس چه کسی مرا برای منصوب کردن او به ریاست، نکوهش می کند؟!

عیون أخبار الرضا(ع) عن عبد اللّه بن محمّد الهاشمی:

دَخَلتُ عَلَی المَأمونِ یوما، فَأَجلَسَنی وأخرَجَ مَن کانَ عِندَهُ، ثُمَّ دَعا بِالطَّعامِ فَطَعِمنا، ثُمَّ طَیبَنا، ثُمَّ أمَرَ بِسِتارَةٍ فَضُرِبَت، ثُمَّ أقبَلَ عَلی بَعضِ مَن کانَ فِی السِّتارَةِ فَقالَ: بِاللّهِ لَمّا رَثَیتَ لَنا مَن بِطوسَ! فَأَخَذتُ أقولُ:

سَقیا بِطوسَ ومَن أضحی بِها قَطَنا

مِن عِترَةِ المُصطَفی أبقی لَنا حَزَنًا

قالَ: ثُمَّ بَکی، وقالَ لی: یا عَبدَ اللّهِ، أیلومُنی أهلُ بَیتی وأهلُ بَیتِک أن نَصَبتُ أبَا الحَسَنِ الرِّضا عَلَما؟! فَوَاللّهِ لَاُحَدِّثُک بِحَدیثٍ تَتَعَجَّبُ مِنهُ. جِئتُهُ یوما فَقُلتُ لَهُ: جُعِلتُ فِداک، إنَّ آباءَک موسَی بنَ جَعفَرٍ، وجَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ، ومُحَمَّدَ بنَ عَلِی، وعَلِی بنَ الحُسَینِ(ع) کانَ عِندَهُم عِلمُ ما کانَ وما هُوَ کائِنٌ إلی یومِ القِیامَةِ، وأنتَ وَصِی القَومِ ووارِثُهُم، وعِندَک عِلمُهُم، وقَد بَدَت لی إلَیک حاجَةٌ. قالَ: هاتِها. فَقُلتُ: هذِهِ الزّاهِرِیةُ خطتنی، ولا اُقَدِّم عَلَیها مِن جَوارِی، قَد حَمَلَت غَیرَ مَرَّةٍ وأسقَطَت، وهِی الآنَ حامِلٌ، فَدُلَّنی عَلی ما تَتَعالَجُ بِهِ فَتَسلَمُ.

فَقالَ: لا تَخَف مِن إسقاطِها، فَإِنَّها تَسلَمُ وتَلِدُ غُلاما أشبَهَ النّاسِ بِاُمِّهِ، ویکونُ لَهُ خِنصِرٌ زائِدَةٌ فی یدِهِ الُیمنی لَیسَت بِالمُدَلّاةِ، وفی رِجلِهِ الیسری خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَیسَت بِالمُدَلّاةِ. فَقُلتُ فی نَفسی: أشهَدُ أنَّ اللّهَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.

فَوَلَدَتِ الزّاهِرِیةُ غُلاما أشبَهَ النّاسِ بِاُمِّهِ، فی یدِهِ الُیمنی خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَیسَت بِالمُدَلّاةِ، وفی رِجلِهِ الیسری خِنصِرٌ زائِدَةٌ لَیسَت بِالمُدَلّاةِ، عَلی ما کانَ وَصَفَهُ لِی الرِّضا، فَمَن یلومُنی عَلی نَصبی إیاهُ عَلَما؟!