خاورشناسان و واقعه غديرخم - صفحه 119

به حاقّ تعاليم يا ادبيّات شيعى رهنمون شوند. غالب آنچه آنان درباره تفكّر شيعى مورد مطالعه قرار دادند، از طريق منابع غيرشيعه به دست آمده بود. «هاجسون» مى‏گويد:
تمام اين جريانها، در تمايل خود به مطالعه تفكّر شيعى، به طور نسبى، در كم‏توجّهى به مناطق مركزى هلال سبز و ايران‏ـ كه از نفوذ غربيها دور بودندـ مشترك‏اند. بعد از جنگ جهانى اوّل، جريان قاهره‏اى مطالعات اسلامى متداول‏ترين نگرش اسلام‏گرايان شد؛ در حالى‏كه جريانهاى ديگر به مطالعات اسلامى خود، به عنوان مطالعات محلّى نگاه مى‏كردند. (همان)
بنابراين، هنگامى كه يك مستشرق، تفكّر شيعى را از طريق عثمانى، قاهره يا هند بررسى كند، اوّلاً براى او كاملاً طبيعى است كه نسبت به اسلام شيعى با مخالفت و مغرضانه قضاوت كند.
نظريه مورّخان مسلمان ـ كه غالبا سنّى‏اندـ هميشه مى‏كوشند نشان دهند كه تمام مكاتب فكرى ديگر غير از خودشان، يا غلط است يا حدّاقل نظريّه واقعى اسلامى نيست. آثار آنان «فرقه‏هاى بيشمارى» را نام مى‏برد و محقّقان جديد را به اين فرضيّه غلط رهنمون مى‏شود كه گويا تمام آن فرقه‏ها «مرتد» هستند. (همان: ص 66 ـ 67)
بدين‏سان ما متوجّه مى‏شويم كه تا همين اواخر، پژوهشگران غربى به راحتى، تفكّر سنّى را به عنوان اسلام ارتودوكس و تفكّر شيعى را به عنوان فرقه ضالّه معرّفى مى‏كردند. بعد از طبقه‏بندى تفكّر شيعى به عنوان فرقه ضالّه اسلامى، اين موضوع براى پژوهشگران غربى كاملاً طبيعى مى‏نمود تا تشكيك برخى از دانشمندان سنّى را نسبت به ادبيّات آغازين شيعه، اقتباس كند. آنان حتّى مفهوم تقيّه را به عنوان نماد نسبى‏گرايى در شيعه تلقّى كردند و اين فرض را يقين پنداشتند كه هر عبارت محقّق شيعه يك مفهوم پنهان هم دارد. در نتيجه، هر وقت يك مستشرق فرصتى مى‏يافت تا تفكّر شيعى را مطالعه كند، تعهّد پيشين او به سنّت مسيحى ـ يهودى غرب با غرض‏ورزى سنّى، به زيان تفكّر شيعى همراه مى‏شد. يكى از بهترين مثالهاى اين همراهىِ مغرضانه، در شيوه نگرش مستشرقان به واقعه غديرخم ديده مى‏شود.

صفحه از 131