1ـ 6ـ 1) گزارش ابنطاووس
ابنطاووس، به اِسناد خود، روايت مىكند كه يك تن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمگفت: پس از رويداد جمل، در مورد شئون على عليه السلام گفتوگو شد. راوى گفت: واى بر شما! چه مىگوييد درباره كسى كه نخستين سبقت گيرنده در ايمان است و به خدا، وى نخستين كسى است كه بدانچه از جانب خدا نازل شده، اقرار كرده است؟ من دهمين تن از فرزندان عبدالمطّلب بودم كه علىبن ابىطالب نزد ما آمد و گفت: نداى پيامبر را پاسخ گوييد به غذاى او در منزل ابىطالب... . پيامبر در آن مجلس فرمود: اى خاندان عبدالمطّلب! من هشداردهندهاى براى شما از جانب خداى عزّوجلّ هستم... بدانيد كه خداوند، هيچ پيامبرى مبعوث نكرد مگر آنكه براى او، از خاندانش، برادر، وزير، وصى و وارثى قرار داده است. براى من نيز مانند پيامبران پيش از من، وزيرى قرار داد... به خدا سوگند، خداوند به من خبر داده كه او كيست و نامش را برايم ياد كرد؛ امّا به من امر فرمود كه شما را فرا خوانم، براى شما خير بخواهم و مطلب را بر شما عرضه كنم... اينك كداميك از شما در اين امر سبقت مىگيرد، با اين شرط كه: برادر و وزير من در راه خداى جلّ و عزّ باشد، براى من دستى توانا در برابر مخالفانم باشد، او را وصىّ و ولىّ و وزير خود برگيرم، كه از جانب من ديون مرا ادا كند، رسالت مرا برساند، پس از من دين و وعدهى مرا بگزارد، همراه نكاتى كه با او شرط مىكنم؟ آنها همه سكوت كردند... على عليه السلام از جا برخاست و گفت: اى رسول خدا! من براى اينكار آمادهام. پيامبر فرمود:... اى على! خداوند تو را براى اوّل اين كار برگزيد و تو را ولىّ آخر آن قرار داد. (11: ص 105)
1ـ 6ـ 2) منابع ديگر
1. مجلسى، بحارالانوار. (66: ج 18، ص 215ـ 216)