الناس عليها» أ نّها التوحيد. و قال اللّه تعالى: «و لئن سألتهم من خلق السماوات و الأرض ليقولنّ اللّه» . و إنّما ضلّ عنهم المعرفة بالمعرفة و البصيرة بالرؤية.
بلى هر ذرّه كه از خانه به صحرا شود، صورت آفتاب بيند؛ امّا نمىداند چه مىبيند.
چندين هزار ذرّه سراسيمه مىدونددر آفتاب و غافل از آنكه آفتاب چيست
وقتى ماهيان جمع شدند و گفتند: چند گاه است كه ما حكايت آب مىشنويم و مىگويند: حيات ما از آب است و هرگز آب را نديدهايم. بعضى شنيده بودند كه در فلان دريا ماهى [ اى] است دانا و آب را ديده؛ گفتند: پيش او رويم تا آب را به ما نمايد. چون به او رسيدند و پرسيدند گفت: شما چيزى غير آب به من نماييد تا من آب را به شما بنمايم. (18: ص 334)
مرحوم فيض، چنانكه نظر وى را در گفتار معرفة اللّه باللّه ذكر كرديم، معتقد است كه همه موجودات وجهى الى اللّه دارند و وجهى الى انفسهم. وجود آنها وجه الى اللّه آنهاست و آنگاه كه وجود خويش را مىيابند و توجّه پيدا مىكنند، در حقيقت، خدا را مىيابند و به همين جهت بود كه از مرحوم ملّاهادى سبزوارى نقل كرديم كه در حقيقت، خداست كه خودش را مىشناسد، نه اينكه انسان خدا را بشناسد.
مرحوم فيض در اين مثال ماهى نيز به همين نكته اشاره دارد؛ زيرا وقتى از ماهى دانا درباره آب سؤال مىكنند، او مىگويد: «شما چيزى غير آب به من نماييد تا من آب را به شما بنمايم.» اين مثل كسى است كه به مقام شهود الاهى رسيده است و خدا را در همه چيز و با همه چيز، مىبيند يا همه را خدا مىبيند. پس اين مطلب فيض تاب هر دو معنا، يعنى وحدت شهودى و وحدت وجودى و موجودى را دارد؛ اما آنچه در آيات و روايات مسلّم است، اين است كه معرفت خدا فعل خداست و با وجود اينكه فعل خداست، فطرى است. پس انسان خدا را به خدا مىشناسد و همين معرفت فطرى اوست. يعنى او با آن معرفت خلق شده است و چنان كه اصل معرفت خدا به خداست، بقا و استمرار آن هم به خداست. حال اگر