فطرت اسلام. زيرا هر انسانى وقتى به خلقت خويش توجّه كند، مىفهمد كه او را خالقى غيرازخودش هست؛زيرا اگربراى اوخالقى غيرخودش نباشد،يا او خودش راآفريده است وياخالقى ندارد وهر دو محال است ... پس فطرت توحيد در همه بشر ثابت است؛ جز اينكه نياز به اشاره و تنبيه دارد و در آيه شريفه «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا.» به اين مطلب، اشاره شده است.
 گزارههايى نظير: هر مخلوقى خالقى غير از خودش دارد؛ هر مصنوعى صانعى دارد؛ هر نظمى ناظمى دارد؛ هر حادثى محدّثى دارد؛ هر اثرى مؤثّرى دارد و... قضايايىاند كه براى هر انسانى كه با مفهوم خلق، صنع، نظم، حدوث و اثر آشنا باشد، روشن و بديهى است و جاى هيچ گونه شكّ و ترديدى در آن وجود ندارد؛ ولى اثبات حادث و مصنوع و اثر بودن همه ماسوى اللّه و وجود نظم در همه جهان خلقت را نمىتوان گفت امرى بديهى و روشن است. حتّى بديهى بودن حدوث نفس، يعنى روح انسانـ كه جزء اصلى تشكيل دهنده انسان بلكه از نظر عدّهاى حقيقت اوستـ بدون در نظر گرفتن معرفت خداى سبحانه و با اتّكا به معارف بشرىـ كه توسّط قواى ادراكى محدود خود بدان مىرسندـ براى بزرگان و متفكّران بشر جاى بحث و تأمل است و بسيارى از متفكّران بشرى از درك حقيقت انسانى، اظهار عجز و ناتوانى مىكنند. پس با وجود اين آيا مىتوان با ادّعاى فطرت اين مشكلات را حل كرد؟! بنابراين صحيحترين معنا براى فطرتـ كه در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام وجود داردـ همان است كه قرآن كريم و روايات، به صراحت، آن را بيان كردهاند و عبارت است از معرّفى خداوند سبحانه نفس خويش را به همه انسانها، بلكه به همه موجودات، از همان اوّل خلقت. به همين جهت است كه همه موجودات او را تسبيح مىگويند و حتّى كافران هم با وجود كفرشان، به او جهل ندارند؛ يعنى با وجود معرفت و آشنايى، به او كفر مىورزند.
4ـ 12) استاد مطهرى (م 1358 ش)
ايشان فطرت را با دل انسان مرتبط دانسته و فرموده است:
 فطرت دل، يعنى: انسان به حسب ساختمان خاصّ روحى خود، متمايل و