معرفت فطرى در احاديث ـ بررسى آراى دانشمندان - صفحه 39

باطل و شرّ، بحث ديگرى غير از فطرت توحيد و معرفت خداست؛ اين مطلب در ارتباط با فطرت عقل انسانى است. هر انسانى كه از عقل بهره‏اى داشته باشد، به اندازه بهره مندى از آن، اين امور را درك مى‏كند و با توجّه به عقل، حسن تصديق و قبح انكار، برايش حاصل مى‏شود.
ايشان در جاى ديگر، براى فطرت، سه معنا ذكر مى‏كند و ظاهرا مى‏پذيرد كه آيات و رواياتى كه معرفت خدا و دين را فطرى مى‏دانند، با هر سه معنا سازگارى دارند:
مقصود از اينكه گفته مى‏شود دين فطرى است، به يكى از دو معناست: يكى اينكه دين بر بشر تحميل نشده، بلكه با فطرت او موافق است... مثلاً فطرت بشر خواهان عدالت و شايق به خير و احسان است... همچنين چون نياز به خداپرستى در فطرت بشر است و انسان احساس مى‏كند كه فقير و محتاج است، بايد به يك نقطه‏اى كه غناى مطلق و بى‏نيازى محض و قدرت نامحدود و علم غير متناهى باشد، خود را متّصل و متّكى نمايد... اين معنا از فطرى بودن دين با اينكه مى‏گوييم معرفت خدا به انديشه در آثار، بدون تفكّر در ذات، حاصل مى‏شود منافات ندارد. معناى ديگر فطرى بودن دين اين است كه فطرت بشر آن را تأييد و تصديق مى‏نمايد و از قضايايى است كه اگر چه محتاج به قياس و برهان است، امّا قياس و برهان آنها از خودشان جدا نيست... اين قضيه كه عالَم، خدا و آفريننده دارد، فطرى است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عالم حادث و پديده است و هر حادث و پديده، آفريننده و پديد آورنده دارد پس عالم آفريننده دارد...
و بالاخره سومين معنا براى فطرى بودن دين، اين است كه انسان خود به خود و ناخودآگاه و بدون اينكه قصد و نيّتى قبلى داشته باشد، به سوى خدا متوجّه مى‏شود و در فرصتهايى دلش به سوى خدا كشيده شده و به ياد او مى‏افتد...
(9: ص 32ـ 35)
چنان‏كه گفتيم، فطرت در بحث توحيد و معرفت خدا، عبارت است از شناخت خداوند سبحانه به تعريف او خودش را به خلق. اين معرفت به هنگام ورود به دنيا مورد غفلت و نسيان قرار مى‏گيرد؛ در نتيجه، نمى‏توان گفت همه انسانها به توحيد و

صفحه از 42