معرفت خدا گرايش دارند و اين گرايش فطرى آنهاست؛ زيرا روشن است كه چنين معنايى از فطرت، در باب فطرت توحيدى، وجود ندارد.
همچنين نياز به خداپرستى يا بديهى بودن معرفت خدا نظير ساير معرفتهاى بديهى انسانى و نيز خود به خود و ناخودآگاه متوجّه شدن به سوى خداى سبحانه هم فطرى نيست. اساساً از نظر آيات و روايات، توجّه به خدا و احساس نياز به خداپرستى خود به خود، صورت نمىگيرد؛ بلكه چنانكه گفتيم، همه اينها كار خداست و او طبق سنّت خويش در اين دنيا به طور معمول، با فرستادن پيامبران، انسانها را به سوى خود متوجّه مىكند. احساس نياز به خداپرستى هم با وجود معرفت و يادآورى و تنبيه انبيا به خداوند سبحانه و شناخت صاحب نعمت بودن و مولويّت او براى انسان رخ مىدهد و عقل انسان با معرفت به اينكه همه آنچه بندگان در اختيار دارند از خداست، انسان را به عبادت و بندگى او مىخواند. از اين حكم عقل نمىتوان به عنوان احساس نياز به عبادت تعبير كرد. روشن است كه گرايش به دين و عبادت خداوند متعال نيز به اين صورت نيست كه در دنيا عموميّت داشته باشد و همه چنين گرايشى داشته باشند؛ زيرا معرفت خداوند سبحانه و رسيدن به لزوم تسليم و انقياد در مقابل او و حرمت استكبار و عصيان، به حوزه شناخت و معرفت مربوط است نه گرايش و احساس.
البتّه بر اساس معارف وحيانى، مىتوان گفت كه به سبب داشتن طبيعت پاك، اقتضاى عبادت خداوند و پاىبندى به اعمال نيك، در برخى انسانها وجود دارد و در برخى ديگر به سبب داشتن طينت آلوده، اقتضاى عصيان و زشتى وجود دارد؛ ولى اين غير از فطرت دينى و الاهى و توحيدى است.
4ـ 14) استاد مصباح يزدى
ايشان درباره فطرت مىنويسد:
امورى كه در مورد انسان به نام فطرى ناميده مىشود، به دو دسته كلّى قابل تقسيم است: يكى شناختهايى كه لازمه وجود انسان است؛ ديگرى ميلها و گرايشهايى كه مقتضى آفرينش وى مىباشد... و در مورد خداى متعال گاهى