مى كند و استخوان هاى پوسيده را زنده مى سازد كه تنها آنان كه تن خود را با رياضت خسته كرده و جانشان را با مجاهدت رنجه ساخته اند و مشرب آنان را دريافته و مقصود و مطلبشان را فهميده اند ، به معانى و ژرفايش دست مى يابند .
ليكن كسى كه به سبب دل بستن به بهره هاى دنيوى و فرو رفتن در لذّات جسمانى ، اين رمزها را درنيافته و به اين گنجينه ها راه نبرده است ، به هنگام شنيدن اين سخنان ، در آستانه خطر بزرگى ، همچون فرو رفتن در تاريكى هاى الحاد و در افتادن در پرتگاه هاى حلول و اتّحاد است ؛ تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا .
ما در اين مقام ، به گونه اى كه دريافت آن بر اذهان آسان باشد ، مى گوييم كه در اين تعبيرات ، مبالغه در قرب و بيان چيرگى سلطان محبّت بر ظاهر و باطن و پيدا و پنهان بنده است . بنابراين، مقصود ـ واللّه اعلم ـ آن است كه چون بنده ام را دوست بدارم ، او را به جايگاه انس خود فرا مى كشم و به عالم قدس برمى آورم و انديشه اش را در اسرار ملكوت ، غرقه و حواسش را منحصر به برگرفتن انوار آن مى كنم . در نتيجه ، قدمش در مقام قربْ استوار مى گردد و گوشت و خونش با محبّت درمى آميزد ، تا آن كه خود را فراموش كند و از حسّ خود غافل گردد و اغيار در برابرش از ميان بروند تا آن جا كه به منزله چشم و گوش او گردم» . ۱