۱۹.رسول خدا صلى الله عليه و آله :شعيب عليه السلام از دوستى خداوند ـ عزّ وجلّ ـ ، چندان گريست كه نابينا شد . پس خداوند ، بينايى اش را به او بازگرداند. باز چندان گريست تا آن كه نابينا شد . پس خداوند ، بينايى اش را به او بازگرداند . باز چندان گريست كه نابينا شد . پس خداوند ، بينايى اش را به او بازگرداند . در مرتبه چهارم ، خداوند به او وحى كرد : «اى شعيب ! اين كار را تا كى مى خواهى همچنان تكرار كنى ؟ اگر اين كارت از ترس دوزخ باشد ، آن را از تو باز داشتم و اگر از اشتياق به بهشت باشد ، آن را بر تو روا ساختم» .
شعيب گفت : «بارالها و سرورا ! تو خود مى دانى كه از ترس دوزخت و يا از سرِ اشتياق به بهشتت گريه نمى كنم ؛ ليكن
دوستى تو با قلبم پيوند خورده است . از اين رو ، تاب صبورى ندارم تا تو را ببينم» . پس خداوند ـ جلّ جلاله ـ به او وحى كرد : «هان ! حال كه كارت اينچنين است ، به زودى موسى بن عمران ، هم سخنِ خود را به خدمت تو درخواهم آورد» .