۲۴۷.الكافى- به نقل از عبد الحميد بن عوّاض -: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود : «آن گاه كه نَفَس يكى از شما به اين جا (گلوگاه) برسد ، به وى گفته مىشود : از آنچه از گرفتارى و اندوه دنيا مىهراسيديد اكنون امنيت يافتهايد و به وى گفته مىشود : پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام پيشِ روى تو اَند» .
۲۴۸.امام عسكرى عليه السلام : على بن محمّد (امام هادى) عليه السلام نزد يكى از اصحاب خود كه بيمار بود - رفت. او مىگريست و از مردن، بىتابى مىكرد.
به او فرمود : «اى بنده خدا! تو از مرگ مىترسى؛ چون آن را نمىشناسى . اگر بدن تو چندان كثيف و چركين شود كه از شدّت چرك و كثافت ، آزرده شوى و بدنت پر از زخم گردد و بيمارى گال بگيرى و بدانى كه اگر در حمّامى، خودت را شستشو دهى، همه آنها از بين مىرود، آيا دوست ندارى به آن حمّام بروى و چرك و كثافتها را از خود بشويى؟ يا دوست دارى حمّام نروى و به همان حال باقى بمانى؟».
گفت : آرى، اى فرزند پيامبر خدا! [دوست دارم حمّام بروم .]
فرمود : «اين مرگ، همان حمّام است و آخرين گناهان و بدىهاى وجود تو را پاك و تميز مىكند . پس ، هرگاه وارد آن شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنجى رهايى مىيابى و به همه گونه خوشى و شادمانى مىرسى» .
در اين هنگام، آن مرد آرام گرفت و تن به مرگ سپرد و حالش جا آمد و چشم خود را بست و جان داد .
4 / 3
درمان اخلاقى
الف - زهد
۲۴۹.الدرّ المنثور- به نقل از عبد العزيز بن ابى رَواد -: به ما خبر رسيده كه مردى با پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله نماز خواند . چون نمازش به پايان رسيد ، پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود : «اين مرد، اهل بهشت است» .
عبد اللَّه بن عمرو گفت : به سراغ وى رفتم و گفتم : عموجان! مىخواهم مهمانتان باشم . گفت : بسيار خوب . ديدم خيمهاى و گوسفندى و نخلى دارد. شبهنگام ، از خيمهاش خارج شد و بز خود را دوشيد و خرمايى چيد و آنها را درميان نهاد و از آن خورديم . او خوابيد و من شب را به نماز و عبادت گذراندم. صبح كه شد ، او صبحانه خورد و من ، روزه داشتم . سه شب به همين منوال گذشت . به او گفتم : پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در بارهات فرموده است كه : تو اهل بهشتى . مرا خبر ده كه چه مىكنى؟ مرد گفت: به نزد همان كسى كه به تو خبر داده ، برو تا از كار من به تو خبر دهد . من نزد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله رفتم .
فرمود : «نزد خود او برو و بگو بايد حقيقت را به تو خبر دهد» .
پس گفتم: پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به تو امر مىكند كه مرا خبر دهى . مرد گفت: حال كه چنين است ، مىگويم . اگر دنيا از من باشد و از من گرفته شود ، ناراحت نمىشوم و اگر دنيا به من داده شود ، از آن شادمان نمىشوم. شب را در حالى مىخوابم كه از هيچ كس ، كينهاى به دل ندارم .
عبد اللَّه گفت : امّا به خدا سوگند كه من، شبها را به عبادت مىگذرانم، و روزها را روزه مىگيرم ؛ ليكن اگر گوسفندى به من ببخشند ، خوشحال مىشوم و اگر از دستم برود ، اندوهگين مىگردم. به خدا سوگند كه خداوند ، تو را بر ما برترىِ آشكارى داده است.