نقش عقيده - صفحه 4

داستانى آموزنده

شيخ صدوق (م 381 ق) از محدّثان بزرگ شيعه ، در كتاب هاى معروف خود (معانى الأخبار ، الخصال و التوحيد) از شخصى به نام قدام بن شريح بن هانى ، از پدرش ، روايت مى كند كه : در روز نبرد جَمَل ، مردى باديه نشين نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آيا تو مى گويى كه خدا يكى است؟
اين پرسش از نظر جنگجويان ـ كه غرق در نبرد بودند و هيچ كارى جز برنامه ريزى عمليات و طراحى نقشه هاى جنگى نداشتند ـ هيچ مناسبتى با شرايط آن روز نداشت و اگر كسى سؤالى مى كرد ، مى بايد سؤالش به جنگ مربوط مى بود. بدين جهت وقتى ديدند كه پرسش باديه نشين از مسئله اى اعتقادى است و به نبرد مربوط نيست و او مى توانست آن را در فرصتى ديگر بپرسد ، از موقعيت ناشناسى او خشمگين شدند و صدايشان از هر سو به اعتراض بلند شد.
امام على عليه السلام چون باديه نشين را در ميان حمله و اعتراض جنگجويان ديد ، با سخنى تاريخى و پندى بزرگ و آموزنده ، آن را جبران كرد و به دقّت از اهمّيت مباحث اعتقادى پرده برداشت. او چنين فرمود:
دَعوهُ ، فَإِنَّ الَّذي يُريدُهُ الأَعرابِيُّ هُوَ الَّذي نُريدُهُ مِنَ القَومِ!او را رها كنيد. به راستى آنچه باديه نشين مى طلبد ، همان است كه ما از اين گروه (جَمَليان) مى خواهيم.
سخن امام در اين شرايط ، بسيار بااهمّيت است و بايد به درستى در آن ، درنگ شود. اگر شرايط حساس و سرنوشت ساز آن روزِ امام عليه السلام را در نظر

صفحه از 6