پژوهشى درباره عمر دنيا

پژوهشى درباره عمر دنيا

عمر دنیا براساس احادیث و علم روز بررسی شده است.

احاديثى دلالت مى كنند بر اين كه عمر دنيا هفت هزار سال است . اگر مقصود از اين سخن ، آن باشد كه پس از گذشت اين مدّت ، قيامت كبرا بر پا مى شود ـ چنان كه به حسب ظاهر ، مقصود ، همين است ـ اين معنا بى ترديد ، قابل قبول نيست؛ زيرا :

اوّلاً : سند اين احاديث ، معتبر نيست؛[۱]بلكه برخى ، اين احاديث را از مجعولات شمرده اند[۲].

ثانيا : معيّن بودن وقت قيامت ، خلاف گفته قرآن است ؛ چرا كه از نظر قرآن ، قيامت ، ناگهان فرا مى رسد و كسى جز خداوند متعال ، وقت آن را نمى داند .[۳]

ثالثا : خلاف واقع بودن برخى از آنها (مانند روايت شماره ۱۳۴) ، در عصر حاضر ، قطعى است ؛ زيرا اكنون بيش از چهارصد سال از تاريخى كه در آن مشخّص شده ، گذشته است.

رابعا : اگر هيچ يك از اشكالات گذشته هم وجود نداشت ، در اين گونه موارد ، صحّت سند ، كافى نيست و قطع به صدور ، ضرورى است .

امّا اگر مقصود ، اين باشد كه عمر دنيا در هنگام صدور احاديث ، در آستانه هزاره هفتم است ، احتمال صحّت آن بعيد نيست ، و شايد متن احاديث ، در نقل به معنا و در اثر كج فهمى راوى ، بدين گونه كه ملاحظه مى شود ، تحريف شده است . گفتنى است كه روايت عيسى بن ابى حمزة ، مؤيّد اين تحليل است . او مى گويد : مردى به امام صادق عليه السلام گفت : فدايت گردم! مردم مى گويند كه عمر دنيا هفت هزار سال است . امام عليه السلام ضمن ردّ اين سخن و ارائه توضيحاتى در مورد آنچه پيش از آفرينش آدم در زمين روى داده ، فرمود :

ثُمَّ بَدَأَ اللّهُ فَخَلَقَ آدَمَ، وقَدَّرَ لَهُ عَشرَةَ آلافِ عامٍ ، وقَد مَضى مِن ذَلِكَ سَبعَةُ آلافِ عامٍ ومِئَتانِ ، وأنتُم في آخِرِ الزَّمانِ .[۴]آن گاه خداوند ، آغاز كرد . پس آدم را آفريد و براى او ده هزار [سال] مقرّر كرد و از آن ، هفت هزار و دويست سال مى گذرد و اكنون شما در آخِر زمان به سر مى بريد .

علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبايى در اين باره مى گويد :

تاريخ يهود مى گويد كه عمر نوع بشر ، به فراتر از قريب هفت هزار سال نمى رسد . اين مطلب ، چندان هم بى وجه نيست ؛ چرا كه اگر ما زن و مردى را در نظر بگيريم كه داراى عمر متوسّطى بوده اند و با مزاج معتدل زيسته اند و در وضعيت ميانگينى از امنيت و فراوانى و رفاه و ساير عوامل و شرايط تأثيرگذار در زندگى قرار داشته اند ، آن گاه در نظر بگيريم كه آن دو با هم ازدواج كرده و در وضعيت متوسّط و متناسب ، توليد نسل كرده اند و دقيقا همين فرض را درباره فرزندانشان (چه چه دختر و چه پسر) ، بر حسب آنچه از ميانگين حال انسان ها به دست مى آيد ، در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه دو نفر اوّلى ـ كه ابتدا در نظر گرفتيم ـ در يك قرن ( در سر سده ) ، متجاوز از هزار نفر شده اند؛ يعنى هر يك نفر در طول يكصد سال ، به قريب پانصد نفر افزايش پيدا كرده است .

حال اگر صدماتى را كه از سوى عوامل گوناگون و بلاياى عمومى (از قبيل : سرما ، گرما ، توفان ، زلزله ، وبا ، طاعون ، فرو رفتن در زمين ، خرابى ، نسل كشى و ساير بلايا ) به انسان وارد مى شوند ، محاسبه كنيم و آنها را در بالاترين حد ، به گونه اى كه عوامل نابود كننده همه را در بر بگيرند ، در نظر بگيريم ، يعنى فرض كنيم كه در هر يكصد سال ، از هزار نفر ، تنها يك نفر بماند و ۹۹۹ نفر از بين بروند و در نتيجه ، عامل تناسل ، در هر يكصد سال ، تنها يك در هزار را باقى بگذارد ، آن گاه اين عدد را به هفت هزار سال يعنى هفتاد قرن ، ضرب كنيم ، خواهيم ديد كه جمعيت انسان ها در دنيا به دو و نيم ميليارد نفر مى رسد ، يعنى تعداد جمعيت امروز جهان[۵]بر اساس آمارهاى جهانى .

اين محاسبه تأييد مى كند كه عمر نوع بشر ، همان مقدارِ گفته شده است ؛ امّا دانشمندان زمين شناس (دانش شناخت طبقات زمين) گفته اند كه عمر زمين ، بيش از ميليون ها سال است . آنها فسيل انسان ها و اجساد و آثار آنها را يافته اند كه فراتر از پانصد هزار سال عمر دارد (بنا بر آنچه آنان گفته اند) . اين ، يافته آنهاست؛ امّا دليل قانع كننده اى ندارند تا دل را راضى كند كه اين نسل ها پى در پى و بدون انقطاع ادامه يافته اند . پس رواست كه گفته شود : اين نوع [ از موجودات ، ] در زمين پديد آمده ، سپس زياد شده و رشد كرده و زيسته و منقرض شده و مجدّدا پديد آمده و منقرض شده است و اين وضع چندين بار تا نسل كنونى ـ كه آخرين بار است ـ ادامه يافته است .[۶]

بنا بر اين ، به فرض صحّت اين سخن كه عصر زندگى پيامبر خدا ، آغاز هزاره هفتم عمر دنيا از ابتداى آفرينش آدم ابو البشر است ، مى توان گفت احاديثى كه عمر دنيا را هفت هزار سال مى دانند ، در اصل ، ناظر به اين معنا بوده اند و در اثر تحريف ، به گونه اى نقل شده اند كه خلاف مقصود را مى رسانند و ظاهرشان اين گونه است كه پس از هفت هزار سال از آغاز جهان ، قيامت برپا مى گردد .

گفتنى است كه درباره عمر دنيا ، آراى فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه نيازى به ذكر يكايك آنها نيست .[۷]


[۱] الإصابة : ج ۴ ص ۵۴۰ ش ۴۷۰۳ ، أخبار الزمان : ص ۳۱۰ ، تفسير الثعالبى : ج ۵ ص ۳۳۵ ، ردّ اعتبار الجامع الصغير : ص ۱۵۰ ، فيض القدير : ج ۳ ص ۷۳۱ ح ۴۲۷۸ ، كشف الخفاء : ج ۲ ص ۳۱۵ .

[۲] الموضوعات : ج ۳ ص ۲۴۳ ، سبل الهدى : ج ۳ ص ۳۱۵ ، تذكرة الموضوعات : ص ۲۲۳ ، أضواء على السنّة المحمّديّة : ص ۲۸۸ .

[۳] ر .ك : انعام : آيه ۳۱ ، اعراف : آيه ۱۸۷ ، يوسف : آيه ۱۰۷ حج : آيه ۵۵ ، لقمان : آيه ۳۴ ، احزاب : آيه ۶۳،شورا : آيه ۱۷ ، زخرف : آيه ۸۵ ، محمّد : آيه ۱۸ ، نازعات : آيه ۴۳ ، قيامت : آيه ۶ .

[۴] تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۳۱ ح ۸ .

[۵] مقصود ، زمان تأليف اين صفحات از تفسير الميزان است .

[۶] الميزان في تفسير القرآن : ج ۴ ص ۱۳۹ .

[۷] براى اطلاع بيشتر ، ر. ك : شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج ۱۰ ص ۱۹۵ ، ج ۱۳ ص ۱۳۳ ، تفسير ابن كثير : ج ۴ ص ۲۲۷ ، اللمعة البيضاء : ص ۱۱۱ ، بحار الأنوار : ج ۵۷ ص ۲۲۳ ، ينابيع المودّة : ص ۲۱۲ ، تاريخ جرجان : ص ۱۴ ، أحكام القرآن : ج ۳ ص ۲۵۰ ، المستدرك على الصحيحين : ج ۲ ص ۵۹۸ ، مجمع الزوائد : ج ۴ ص ۳۱۴ ، المعجم الكبير : ج ۱۱ ص ۷۹ ، تفسير مجاهد : ج ۱ ص ۵۳ ، مختصر بصائر الدرجات : ص ۲۲۲ ،تفسير القرطبى : ج ۱۷ ص ۱۲۵ ، العلل : ص ۱۲۱۱ ، تاريخ مدينة دمشق : ج ۱ ص ۲۷۰ ، تاريخ الطبرى : ج ۱ ص ۷۰ .