پژوهشى در باره تعداد زمين از نگاه قرآن و حديث

پژوهشى در باره تعداد زمين از نگاه قرآن و حديث

در قرآن كريم ، كلمه «سماء» ، هم به صورت مفرد آمده و هم جمع بسته شده است و نيز با صراحت ، شماره آسمان ها هفت عدد ذكر شده است ؛ امّا كلمه «أرض» در تمام موارد به صورت مفرد به كار رفته است و تنها موردى كه...

در قرآن كريم ، كلمه «سماء» ، هم به صورت مفرد آمده و هم جمع بسته شده استدر قرآن ، ۳۱۰ بار كلمه «سماء» آمده كه ۱۹۰ بار آن به صورت جمع است .و نيز با صراحت ، شماره آسمان ها هفت عدد ذكر شده است ؛هفت بار به صورت «سبع سماوات» و «السماوات السبع» ، يك بار به صورت «سبع طرائق» و يك بار «سبعا شدادا» .امّا كلمه «أرض» در تمام موارد به صورت مفرد به كار رفته است و تنها موردى كه مى تواند اشاره به تعداد آن باشد ، اين آيه است :
« اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ .طلاق : آيه ۲ .
خدا آن كسى است كه هفت آسمان را آفريد و زمين را به همان سان»
.
به نظر مى رسد كه در اين آيه ، «الف و لام» در كلمه «الأرض» ، اشاره به همين زمين خاكى است كه بشر بر روى آن زندگى مى كند و كلمه «مِن» ، اشاره به قطعات مختلف زمين داردگفتنى است كه در تفسير جمله : «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» ، چهارده قول وجود دارد (ر . ك : التبيان فى تفسير القرآن : ج ۱۰ ص ۴۱ ، تفسير غريب القرآن : ص ۳۳۰ ، زاد المسير : ج ۸ ص ۴۷ ، الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۹ ص ۳۲۶ ، من وحى القرآن : ج ۲ ص ۳۴۷ ، شرح نهج البلاغة ، ابن ابى الحديد : ج ۹ ص ۳۰۴ و ج ۱۰ ص ۴۶۶ ، تفسير العاملى : ج ۸ ص ۳۰ ، منهج الصادقين : ج ۹ ص ۳۲۸ ، تفسير الفخر الرازى : ج ۳ ص ۴۰ ، كشف الحقائق : ج ۳ ص ۶۰۰ ، مفردات ألفاظ القرآن : ص ۲۴۳ ، تفسير نمونه : ج ۲۴ ص ۲۶۰ ، الكاشف فى تفسير القرآن : ج ۷ ص ۳۵۷ ، أطيب البيان : ج ۱۳ ص ۶۵ ، فيض القدير : ج ۶ ص ۵۰۱ ، الهيئة و الإسلام : ص ۱۷۸ ، شرح اَسماء الحسنى : ج ۱ ص ۵۴) .كه در جغرافياى قديم ، بخش هاى هفتگانه زمين (اقاليم سبعه) خواندهمى شدند ، چنان كه در نهج البلاغه نيز آمده است :
وَ اللّهِ لَو اُعطيتُ الأَقاليمَ السَّبعَةَ بِما تَحتَ أفلاكِها ، عَلى أن أعصِىَ اللّهَ فى نَملَةٍ أسلُبُها جُلبَ شَعيرَةٍ ما فَعَلتُهُ .نهج البلاغة : خطبه ۲۲۴ .
به خدا سوگند ، اگر هفت اقليم با آنچه در زير افلاك آنهاست ، به من داده شود تا [ در مقابل آن، ] با گرفتن پوستِ دانه جوى از مورچه اى خدا را معصيت كنم ، اين كار را نخواهم كرد .
همچنين كلمه «أرَضون (جمع «أرض»)» در سخنان امام على عليه السلام در تبيين نقش اتّحاد در امّت هاى پيشين ، اشاره به قطعات مختلف زمين دارد ، نه تعدّد زمين :
فَانظُروا كَيفَ كانوا حَيثُ كانَتِ الأَملاءُ مُجتَمِعَةً ... ألَم يَكونوا أربابا فى أقطارِ الأَرَضينَ ، وَ مُلوكا عَلى رِقابِ العالَمينَ ؟نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .
پس بنگريد كه چگونه بودند ، آن گاه كه اتّحاد داشتند ... . آيا اربابانِ سراسر زمين ها و مالك الرقابِ جهانيان نبودند؟
نيز امام على عليه السلام در باره آثار بعثت پيامبر خدا و الفت و اتّحادى كه به بركت ايشان در ميان امّت اسلامى ايجاد شد ، مى فرمايد :
فَهُم حُكّامٌ عَلَى العالَمينَ ، وَ مُلوكٌ فى أطرافِ الأَرَضينَ ، يَملِكونَ الاُمورَ عَلى مَن كانَ يَملِكُها عَلَيهِم .نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .
پس ، آنان فرمان رواى جهانيان ، و سلاطين در گوشه و كنار زمين ها گشتند و بر كسانى كه در گذشته حاكم بودند ، حكومت يافتند.
با تتبّع در ساير احاديث اسلامى نيز قراين بيشترى بر اين كه مقصود از زمين هاى هفتگانه ، اقاليم سبعه است ، يافت مى گردد .مانند : آنچه از پيامبر خدا نقل شده : «ما من ذى زكاة مال نخل أو لا زرع و لا كرم يمنع زكاة ماله إلّا قلّدت أرضه فى سبعة أرضين يطوق بها إلى يوم القيامة؛ هيچ مكلّف به پرداخت زكاتى از خرما ، كشت و انگور ، از پرداخت آن خوددارى نكرد ، مگر اين كه زمينش در هفت زمين ، طوق گردن اوست» (بحار الأنوار : ج ۹۳ ص ۸) .آنچه در دعاها در مورد هفت زمين آمدهاست نيز قابل حمل بر اين معناست .نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .


ارزيابى روايات مربوط به تعدّد زمين

در مورد رواياتى كه بر تعدّد زمين دلالت دارند و قابل حمل بر اقاليم سبعه نيستند (مانند شمارى از احاديثى كه در باب پنجم گذشت) ، بايد توجّه داشت كه صدور هيچ يك از آنها از اهل بيت عليهم السلام قطعى نيست ؛ بلكه برخى از آنها مشتمل بر مطالبى است كه اگر ظاهر آنها مقصود باشد ، قطعا از خاندان وحى صادر نشده است ، چنان كه محقّق گران قدر ، علّامه ميرزا ابو الحسن شَعرانى ، در مورد روايت معروف به «زينب عطّاره» ،گفتنى است كه كلينى رحمه الله اين روايت (ص ۲۰۴ ح ۳۰) را به سند خود از حسين بن زيد هاشمى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و امام عليه السلام جريان ملاقات زينب عطّاره با پيامبر خدا و مطالبى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرموده ، نقل نموده است . بنا بر اين ، بر موثّق بودن يا نبودن او ، اثرى مترتّب نيست ، چنان كه برخى پنداشته اند . با اين وجود ، ظاهرا به دليل بودنِ حسين بن زيد هاشمى در سلسله سند اين روايت ، علّامه مجلسى در باره سند آن مى گويد : «مجهول و يمكن عدّه فى الحسان (روايت ، مجهول است و البته مى توان آن را جزء روايات حسن به شمار آورد)» (ر . ك : مرآة العقول : ج ۲۶ ص ۳) .مى گويد :
و الحقّ أنّ رواية زينب العطّارة ضعيفة ـ على فرض صدور شى ء منها حقيقة من المعصوم ـ لا نطمئنّ بحفظ الرُّواة و ضبطهم جميع الألفاظ الَّتى سمعوها ، و إنّما يحتاج إلى تكلّف التأويل و التوجيه بما يشمئزّ منه الطّبع و الالتزام بالمحالات من يعتقد صدور شى ء منها من المعصوم و عصمة الرواة من الخطأ و السهو و النسيان فى نقل جميع ألفاظ الإمام عليه السلام ، و هو اعتقاد سخيف . فالحقّ عدم التعرّض لشى ء ممّا ورد فى رواية زينب العطّارة و التوقّف فيها . و العجب أنّ بعض الناس حاولوا تطبيق الرواية على العلوم الطبيعيّة و الهيئة الإفرنجيّة ، و البعد بينهما أبعد ممّا بين السماء و الأرض!شرح اُصول الكافى ، ملّا محمّدصالح مازندرانى : ج ۱۲ ص ۱۶۹ (حاشيه ميرزا ابو الحسن شعرانى) .
حقيقت ، آن است كه روايت زينب عطّاره ، به فرض كه قسمت هايى از آن ، حقيقتا از معصوم صادر شده باشد ، روايت ضعيفى است و ما به حفظ راويان آن و اين كه همه الفاظى را كه شنيده اند ، دقيقا ضبط كرده اند، اطمينان نداريم ؛ بلكه كسى كه معتقد است كه چيزى از اين روايت ، از معصوم صادر شده است و راويان ، از خطا و اشتباه و فراموشكارى در نقل همه الفاظ امام عليه السلام مصون اند ـ هر چند كه اين ، اعتقادى نادرست است ـ نيازمند به تأويل و توجيهات تكلّف آميز و مشمئز كننده و نيز ملتزم شدن به محالات است . حقيقت ، اين است كه نبايد به آنچه در روايت زينب عطّاره آمده است ، توجّه كرد و عجيب است كه بعضى افراد ، سعى كرده اند تا اين روايت را بر علوم طبيعى و هيئت اروپايى ، تطبيق دهند ، در حالى كه ميان اين دو ، از زمين تا آسمان فاصله است .
همچنين علّامه مجلسى در باره حديث شماره ۴۳ (ص ۲۱۲) كه از تفسير القمّى از حسين بن خالد نقل شده است ، مى گويد :
و لمّا كان هذا ظاهرا مخالفا للحسّ و العيان ، فيمكن تأويله ... .
از آن جا كه اين ، آشكارا مخالف حس و عيان است ، مى توان آن را تأويل كرد ... .ر . ك : بحار الأنوار : ج ۵۷ ص ۸۰ .
علّامه طباطبايى نيز در باره اين حديث مى گويد :
الحديث نادر فى بابه و هو ـ و خاصّة ما فى ذيله من تنزّل الأمر ـ أقرب إلى الحمل على المعنى منه إلى الحمل على الصورة ، و اللّه أعلم .الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۹ ص ۳۲۸ .
اين حديث ، در باب خود ، نادر است ، بويژه كه در ذيل آن از فرود آمدن امر ، سخن رفته است و حمل به معنا كردن آن ، بهتر است تا حمل به صورت ، و اللّه أعلم .
بنا بر اين ، مفهوم ظاهرى اين گونه روايات ، كلّاً قابل استناد نيست و دليل قاطعى از كتاب و سنّت بر وجود زمين ديگرى در جهان هستى ، همانند زمينى كه ما در آن زندگى مى كنيم ، وجود ندارد .