مطالعه کتاب خرید کتاب دانلود کتاب
عنوان کتاب : پدر، عشق و پسر
پديدآورنده : سید مهدی شجاعی
محل نشر : تهران
ناشر : نیستان
تعداد جلد : 1
قطع : رقعی
زبان : فارسی
جستجو در Lib.ir

پدر، عشق و پسر

روایت داستانی از فراز‌هایی از زندگی حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام

نویسنده کتاب « پدر، عشق و پسر» فراز‌هایی از زندگی حضرت علی‌اکبر علی‌السلام را به تصویر کشیده است.

وقایع از زاویه اول شخص و از زبان اسب آن حضرت، که نامش «عقاب» بوده روایت می‌شود و مخاطب راوی در داستان، لیلی بنت ابی‌مره مادر گرامی حضرت علی‌اکبر(ع) است.

فصول کتاب با عنوان «مجلس» نامگذاری شده و داستان متشکل از ۱۰ بخش است که در هر مجلس، عقاب با زبانی عاطفی و دلنشین، صحنه‌ای از زندگی آن حضرت را روایت می‌کند و مجالس پایانی، به شهادت حضرتش در کربلا اختصاص دارد.

هر برش از زندگی حضرت که در مجالس ده‌گانه نمایانده می‌شود، در انتهای هر مجلس به گونه‌ای به واقعه کربلا مربوط و منتسب می‌شود و بدین ترتیب، تمام مجالس رنگ عاشورایی خود را حفظ می‌کند.

داستان از چگونگی رسیدن عقاب به حضرت علی‌اکبر(ع) شروع می‌شود و مجلس دوم تصویری از ولادت آن حضرت ارائه می‌دهد.

مجالس بعدی به ماجرا‌های پیشنهاد امان از سوی سپاه عمر سعد به حضرت، سقایت ایشان برای اهل خیام قبل از حضرت عباس، صحنه‌های پوشاندن لباس رزم و راهی کردنشان به میدان از سوی امام و …

در انتهای کتاب، منابعی که نکات تاریخی از آن‌ها استخراج و در متن داستان پرورانده شده، آمده است.

برشی از کتاب پدر عشق و پسر

“عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه‌ام. گاهی احساس می‌کردم که رابطه حسین با علی اکبر فقط رابطه یک پدر و پسر نیست. رابطه یک باغبان با زیباترین گل آفرینش است، رابطه عاشق و معشوق است. رابطه دو انیس و همدل جدایی‌ناپذیر است. احساس می‌کردم رابطه علی اکبر با حسین فقط رابطه یک پسر با پدر نیست. رابطه ماموم و امام است. رابطه مرید و مراد است. رابطه عاشق و معشوق است. رابطه محب و محبوب است و اگر کفر نبود می‌گفتم رابطه عابد و معبود است…”

«در تمام طول راه که با خودم و آن عزیز یگانه واگویه می کردم، می گفتم انگار من مانده ام که روایت کنم تو را! و همچنان بر این گمانم که این است رمز ماندن من در پی آن توفان آشوب و فتنه و بلا .بنشین لیلا! این طور با چشم های غم گرفته و اشکبار، به من خیره نشو. من آتش این دل سوخته را؛ این نگاه غمزده را بیش از این تحمل نمی توانم کرد. هر چند تو هر روز بر زخمهای من مرهمی تازه گذاشتی و من هر روز بر جکر دندان گزیده تو جراحت تازه ای نشاندم، اما کیست که بتواند این همه غم را در نگاه یک زن ببیند و تاب بیاورد؟!»

امام، با دستهای لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان علی می‌ستُرْد و با او نجوا می‌کرد: “تو! تو پسرم! رفتی و از غمهای دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بی‌یاور گذاشتی.” و بعد خم شد و من گمان کردم به یافتن گوهری. و خم شد و من گمان کردم به بوییدن گلی. و خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی. و خم شد و من به چشم خودم دیدم که لب بر لب علی گذاشت و شروع کرد به مکیدن لبها و دندانهای او و دیدم که شانه‌های او چون ستونهای استوار جهان تکان می‌خورد و می‌رود که زلزله‌ای آفرینش را درهم بریزد. و با گوشهای خودم از میان گریه‌هایش شنیدم که: “دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاک بر سر دنیا.”
و با چشمهای خودم بی‌قراری پسر را دیدم، جنازه علی اکبر را که با این کلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: “و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزیز دلم.”علی آرام گرفت اما چه آرام گرفتنی! این‌بار چندم بود که پا به آن‌سوی جهان می‌گذاشت و باز به خاطر پدر از آستانهء در سرک می‌کشید و بر می‌گشت. مگر پدر، دل از او نکنده بود که او به کندن و رفتن رضایت نمی‌داد؟درست در همان زمان که بدنش تکه تکه شده بود و روح از بدن به تمامی مفارقت کرده بود، من به چشم خودم دیدم که نشست و به پدر که مضطر و ملتهب به سمت او می‌دوید، گفت: “راست گفتی پدر! این آغوش پیامبر است، این سرچشمهء عشق اکبر است. این همان وصال مقدر است. این جام، جام کوثر است. تشنگی بعد از این بی‌معناست.”