سخن علّامه امینی در باره ولایت عهدی یزید - صفحه 3

ُمَيرى را ـ كه دوست صميمى وى بود ـ ، نزد معاويه فرستاد تا رأى او را بزند و منصرفش كند .
عبيد به دمشق رفت و ابتدا با يزيد ، ملاقات كرد و از قول زياد به او گفت كه در پىِ ولايت عهدى بر نيايد ؛ زيرا تركش براى او مفيدتر از آن است كه از پىِ آن بر آيد . يزيد از ولايت عهدى منصرف شد و نزد پدر رفت و هم داستان شدند كه فعلاً از آن ، دست بر دارند . وقتى زياد مُرد ، معاويه شروع كرد به ترتيب دادن كار ولايت عهدى يزيد و تبليغات و دعوت براى بيعت گرفتن ، و براى ولايت عهدى يزيد ، به سراسر كشور نامه نوشت . ۱

شكل ديگرى از اين ماجرا

ابتداى بيعت گرفتن براى يزيد ، از مغيرة بن شعبه بود . معاويه خواست كه او را از استاندارى كوفه ، بر كنار نمايد و به جايش سعيد بن عاص را بگمارد . خبر به مغيره رسيد . با خود گفت: كار درست ، اين است كه نزد معاويه بروم و استعفا بدهم تا مردم تصوّر كنند كه به مقام استاندارى ، بى علاقه ام . سپس به سوى معاويه روانه شد و به هنگام رسيدن ، به اطرافيانش اظهار داشت كه اگر وسيله استاندارى و فرماندهى را اكنون نتوانم به دست آورم ، ديگر هرگز نخواهم توانست . و سپس نزد يزيد رفته ، به او گفت: اصحاب عالى مقام پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگان قريش و سال خوردگانش ، از دنيا رفته اند و فقط فرزندانشان باقى مانده اند ، و تو از همه شان برتر و باتدبيرترى و علمت به سُنّت و سياست ، از همه شان بيشتر . نمى دانم چرا امير المؤمنين [معاويه] براى تو ، بيعت [ولايت عهدى] نمى گيرد؟
يزيد پرسيد: به عقيده تو ، اين كار ، شدنى است؟
جواب داد: آرى .

1.البداية و النهاية : ج ۸ ص ۷۹ ، و همانند اين گزارش در : تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۰۱ .

صفحه از 58