عثمان در مدینه در اولین حج معاویه۱ ، حدیثی در باره پرسش رسولخدا صلی الله علیه و آله از عمویش عباس در باره محل بازار عکاظ و استمداد از او۲ ، روایتی در باره ذیالکلاع حمیری و تکبر او در قبل از اسلام و تواضع او بعد از مسلمانی۳ ، خبری در باره مسابقه اسب دوانی در حضور معاویه۴ و حدیثی در خصوص گفتوگوی حجاج با مردی یمنی در حضور طاووس۵ از طریق او نقل شده است.
سند حدیث و رجال آن
این حدیث را ابوعبید۶ با یک سند و یک طریق روایی، عقیلی۷ با چهار سند و چهار طریق روایی، طبری۸ با دو سند و دو طریق روایی و ابن عساکر۹ با پنج سند و پنج طریق روایی و دیگران بدون سند، نقل کردهاند. اغلب کسانی که این حدیث را در آثار خود آوردهاند، آن را تلقی به قبول کرده و در باره سند آن ایرادی نگرفتهاند. همچنین، اکثر کارشناسان علم رجال در سند این حدیث تردید ندارند و آن را صحیح دانستهاند. تنها عقیلی(م323ق)۱۰ قبل از نقل این حدیث، یکی از راویان آن را به نام علوان بن داود یا
1.. الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۴۲۱-۴۲۲؛ لسان المیزان، ج۴، ص۱۸۸-۱۹۰؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۴۱. «عقیلی: و حدثنا یحیی بن عثمان، حدثنا أبو صالح حدثنی اللیث، حدثنی علوان بن صالح، عن صالح بن کیسان أن معاویة بن أبی سفیان _ رضی الله تعالی عنه _ قدم المدینة أول حجة حجها بعد اجتماع الناس علیه، فلقیه الحسن و الحسین و رجال من قریش، فتوجه إلی دار عثمان بن عفان، فلما دفع إلی باب الدار صاحت عائشة ابنة عثمان و ندبت أباها، فقال معاویة لمن معه انصرفوا إلی منازلکم: فإن لی حاجة فی هذه الدار، فانصرفوا و دخل فسکن عائشة و أمرها بالکف، و قال لها: یا بنت أخی! إن الناس أعطونا سلطاناً فأظهرنا لهم حلماً تحته غضب، و أظهروا لنا طاعة تحتها حقد، فبعناهم هذا و باعونا هذا، فان أعطیناهم غیر ما اشتروا شحوا علی حقهم و مع کل إنسان منهم شیعته، فإن نکثناهم نکثوا فینا، ثم لا یدری ألنا الدائرة أم علینا، و أن تکونی بنت أمیر المؤمنین خیر من أن تکونی أمة من إماء المسلمین، و نعم الخلف أنا لک بعد أبیک و لایعرف علوان إلا بهذا مع اضطراب الاسناد و لایتابع علیه، و أخبرنا یحیی بن عثمان أنه سمع سعید بن عفیر، یقول کان علوان بن داود زاقولیا من الزواقیل».
2.. میزان الاعتدال، ج۳، ص۱۰۸-۱۱۰.
3.. التواضع و الخمول، ص۱۲-۱۳؛ کتاب التوابین؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۱۷، ص۳۸۸.
4.. تاریخ مدینه دمشق، ج۶۸، ص۱۳۰-۱۳۱.
5.. همان، ج۵۶، ص۳۱۲.
6.. کتاب الاموال، ص۱۴۴-۱۴۵.
7.. کتاب الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۴۱۹-۴۲۱.
8.. تاریخ الرسل و الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱۹-۶۲۰.
9.. تاریخ مدینه دمشق، ج۳۰، ص۴۱۷-۴۲۳.
10.. الضعفاء الکبیر، ج۳، ص۴۱۹-۴۲۱. «حدثنا یحیی بن عثمان، حدثنا أبو صالح، حدثنی اللیث، حدثنی علوان بن صالح، عن صالح بن کیسان، أن عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، أخبره أن عبد الرحمن بن عوف دخل علی أبی بکر الصدیق _ رضی الله تعالی عنه _ فی مرضه فذکر نحوه.
و حدثناه روح بن الفرج، حدثنا یحیی بن عبد الله بن بکیر، حدثنی اللیث، حدثنی علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبیه، عن أبی بکر _ رضی الله تعالی عنه _ فذکر نحوه، قال بن بکیر: ثم قدم علینا علوان بن داود، فحدثنا به کما حدثناه اللیث.
حدثنا أحمد بن إبراهیم بن محمد بن میسان الخولانی، حدثنا محمد بن رمح، حدثنا اللیث بن سعد، عن علوان، عن صالح بن کیسان، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف، عن أبیه أنه دخل علی أبی بکر فی مرضه الذی توفی فیه فذکر الحدیث».