كه ديدم، بيشتر اوقات، ائمّه عليهم السلام را با آن زيارت مىكنم؛ و در عتبات عاليات جز با اين زيارت، آنها را زيارت نكردم.» (30: ج 5، ص 452؛ 24: ص 626)
وى مكاشفه لطيف خود را بدين سان باز مىگويد: «هنگامى كه خداوند متعال، مرا به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام توفيق داد و در حوالى روضه مباركه آن حضرت مجاهده (با نفس) را آغاز كردم وخداوند متعال به بركت حضرتش ابواب مكاشفات را به رويم گشود ـ مكاشفاتى كه عقول ضعيف آنها را نمىپذيرد ـ در آن عالم (در حال خواب و بيدارى) هنگامى كه در رواق عمران بودم، ديدم در «سُرّ مَن رأى» (سامرّاء) هستم و مرقد امام هادى و امام عسكرى عليهماالسلام را در نهايت بلندى و زيبايى ديدم و بر روى قبر آن دو امام همام، لباسى سبز از لباسهاى بهشت ديدم كه مانند آن را در دنيا نديده بودم؛ و ديدم مولاى ما و مولاى همه مردم، صاحب العصر و الزمان عليه السلام پشت به قبر و رو به در، نشسته است. او را كه ديدم، با صداى بلند، مانند مدّاحان، شروع به خواندن اين زيارت كردم. و چون به آخر رسيدم فرمود: خوب زيارتى است.
گفتم: مولاى من! فدايت شوم! زيارت جدّ شماست و به قبر اشاره كردم.
فرمود: آرى؛ وارد شو. و چون وارد شدم، نزديك در ايستادم.
فرمود: پيش بيا.
گفتم: مولاى من! مىترسم به خاطر ترك ادب كافر گردم!
فرمود: اگر با اجازه ما باشد اشكالى ندارد.
پس، ترسان و لرزان، اندك اندك پيش رفتم.
فرمود: پيش بيا، پيش بيا. رفتم تا نزديك آن حضرت عليه السلام شدم.
فرمود: بنشين.
گفتم: مولاى من! مىترسم!
فرمود: مَترس. و مانند بردگان كه فراروى مولاى جليل مىنشينند، نشستم.
فرمود: راحت باش و چهار زانو بنشين؛ چون تو پياده و پابرهنه آمدى و به زحمت افتادى.